منظورم هوشنگ مرادی‌کرمانی است که خودش و مجیدش را همه می‌شناسیم. این روزها هشتادمین سال تولد او است. مبارک باشد ان‌شاءالله.

یکی دو شب پیش، به خانه‌اش تلفن کردم. خانمی گوشی را برداشت. پس از سلام، پرسیدم: «خانه آقای مرادی است؟» او گفت: «نمی‌دانم قبلا چه کسی اینجا بوده» و با پوزخندی ادامه داد: «ولی ما مستأجریم». نفهمیدم چه شد که پرسید: «خب! با آقای مرادی چه کار دارید؟» شک کردم که واقعا، خانه آقای مرادی است یا نه. اما به ‌هر‌حال، پاسخ دادم که می‌خواستم هشتادمین سال تولد ایشان را تبریک بگویم. او گفت: «من هم به شما تبریک می‌گویم چه دوست خوبی!». بعد شماره تلفن همراه آقای مرادی را گرفتم، هومن، فرزندشان، پاسخ داد و پس از قدری شوخی و حال‌و‌احوال سینمایی، گوشی را به پدر داد. ماجرا را گفتم. گفت: «از شما که پنهان نیست، ما دربه‌در هستیم. صاحب همان خانه از‌ طریق دادگاه، حکم تخلیه گرفت و ما را آواره کرده است و ما هرچند وقت یک بار جایی هستیم». پرسیدم: «از آن خانه قدیمی که سه تا از فرزندانتان در آنجا به دنیا آمدند‌ چه خبر؟». گفت: «درِ آن را قفل زده‌اند و امکان آمد‌وشد نیست». پرسیدم: «چرا؟» پاسخ داد: «تبدیل به پاتوق معتادان مکرم شده است». ما به رسم معمول آن سال‌ها در مدیریت شهری، پیشنهاد تملک برخی خانه‌های ارزشمند تاریخی را می‌دادیم. مثل خانه مدرس (که پیش‌ترها، انبار قدیم‌ترین انتشارات سرپای پایتخت، کتاب‌فروشی اسلامیه‌ بود) که در همین کوچه قرار داشت. یا خانه بهبهانی در سرپولک که قرار بود موزه مشروطیت شود. یا خانه‌باغ اتحادیه در لاله‌زار (همان خانه معروف سریال ماندگار «دایی‌جان ناپلئون» جناب تقوایی گرامی) که آن را سنگ‌بنای «خانه تهران» می‌دانستیم و یک فوریت اساسنامه خانه تهران هم در شورای شهر پیشین به تصویب رسید. معمولا‌ این خانه‌ها بزرگ و باشکوه و معمارانه بودند. خانه مدرس را دست آخر‌ بخش خصوصی تملک کرد و خوشبختانه‌ آن عمارت و بنا را به پاساژ تبدیل نکرد و زیر نظر میراث فرهنگی، مرمت و بازسازی شد و اکنون، سرپا و محل رفت‌وآمد شده است. اما خانه مرادی چنین نبود. خانه‌ای کوچک بود. خانه‌ای متواضع.‌ اگر باران می‌بارید، باید این‌ سو و آن‌ سوی اتاق‌ها، تشت و سطل می‌گذاشتند که آب روی فرش‌ها سرازیر نشود. اصلا‌ به همین سبب آن را خریدیم که نویسنده‌ای صاحب‌سبک و خوش‌قلم با طنزی شریف و لطیف و از جنس ایرانی در چنین خانه‌ای سال‌های سال زیسته و نه‌تنها در اینجا‌ صاحب سه فرزند از چهار فرزندش شده، بلکه کتاب‌هایش را در همین خانه نوشته است. کتاب‌هایی که بارها چاپ شده و به بیش از 20 زبان زنده دنیا در زمان حیات پدیدآورنده، ترجمه و سریال قصه‌های مجید او به کارگردانی کیومرث پور‌احمد در خاطره ایرانیان ماندگار شده است. خانه‌ای که کل زمین آن، به صد متر نمی‌رسید و فقط ۵۵ متر آن بنای مسکونی بود. اما این همه ماجرا نیست. آقای مرادی در همین خانه به دیسک کمر گرفتار و زمانی در بیمارستان بستری و جراحی شد. داستان ادامه بیماری ایشان در این خانه هم شنیدنی است. «شما که غریبه نیستید» برای چنین بیماری‌هایی باید از دستشویی فرنگی استفاده کرد که آقای مرادی برای تهیه آن پول نداشت. یک صندلی آهنی از کارخانه ارج سابق‌ که محصولاتش قابل اعتماد بود، داشتند. آهنگر محله‌ که ایشان را می‌شناخت، وسط نشیمنگاه آن صندلی را برداشت و بدین‌گونه یک دستشویی فرنگی متحرک ساخت. چون آمدوشد به حمام محله هم در چنین شرایطی سخت بود، دوشی هم در آنجا نصب کرد و همان‌جا شد حمام‌خانه آقای نویسنده. این فقر مالی که بر زندگی ایشان حاکم بود، باعث شد ‌خیلی‌ها تعجب کنند که چرا او کمونیست نشده است و حتی در مستندی که از زندگی او ساخته شد، عنایت فانی پرسیده بود: «چطور شما کمونیست نشدید؟». نمی‌دانم آنجا چه پاسخی داده بود‌، اما همین مطلب را من هم از او پرسیده‌ام. او گفت: «من دوست دارم دنیا را از پنجره‌های مختلف ببینم، نه از یک پنجره. اما این پاسخ را بالا‌دستی‌ها باور نمی‌کنند؛ از‌این‌رو، وقتی بر‌اساس مصوبه شورای شهر خودتان، نام من و باغچه‌بان و بهرنگی و آذر‌یزدی را در چهار کوچه کنار هم نزدیک به ساختمان مرکزی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در خیابان حجاب گذاشتند، پس از یکی‌ دو هفته آن تابلوها را به بهانه اینکه اینها کمونیست‌اند، برداشتند». به شوخی گفتم: «آقای مرادی، تکلیف شما منورالفکرها که معلوم است، اما عجیب‌تر از شما، آقای مهدی آذر‌یزدی است که به مدارس جدید هم نرفته و فقط به مکتب رفته بود با قصه‌های پرخواننده قرآنی‌اش در مجموعه قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب. نویسنده این کتاب جایزه خادم قرآن از وزارت ارشاد آن سال‌ها را از آن خود کرد، اکنون او هم کمونیست از آب درآمد.

به ‌هرحال آن خانه چندده‌متری آقای نویسنده، پایین سرچشمه در کوچه میرزا‌ محمود وزیر، درست رو‌به‌روی خانه مدرس، در یک کوچه آشتی‌کنان بن‌بست‌ قرار داشت؛ در همان محله‌ای که بزرگان دیگری هم ساکن بودند. سیدمحمدعلی جمالزاده در نامه‌ای خطاب به مرادی‌کرمانی، از نصیرالملک یاد می‌کند که نخستین وزیر دارایی بود و طبعا، به‌ سبب سمتش با جمالزاده‌ ارتباط داشته. جمالزاده نوشته که او از نخستین مترجمان زبان فرانسه نیز بوده است. خوشبختانه‌ بخشی از خانه میرزا محمود وزیر ( که بعدها به دخترش فخرالملوک به ارث رسید)، برادر مرحوم مستوفی‌الممالک، نویسنده کتاب عالمانه و پرآوازه شرح زندگانی من‌، باقی است. من هم در افتتاح بنای مرمت‌شده آن خانه با نام جدید کافه «نان و نمک» حاضر بودم و صحبتی هم کردم. نکته مهم دیگری که در این مناطق‌ به چشم می‌خورد این است که در آن زمان، شهر تهران‌ تقسیم طبقاتی نشده بود. شاید از‌این‌رو بود که اینها هم کمونیست نمی‌شدند. خانه‌هایی نظیر خانه فقیرانه هوشنگ مرادی‌کرمانی، در کنار خانه اشرافی مدرس، بدر (نصیرالملک)، اعتصام‌الملک، قوام‌الدوله و امین‌اقدس (مالک نخستین زمین‌های اقدسیه امروز) قرار داشت. روزی دوستم، آقای بهرامیان، عضو جوان و توانمند علمی مرکز دائره‌المعارف، از شکستگی و پژمردگی آقای مرادی سخن به میان آورد و ادامه داد که در میان همکاران فرهنگستان زبان و ادب فارسی، هستند دیگرانی که از او سالخورده‌ترند، اما شاداب‌تر و با‌طراوت‌تر. شاید اگر سخن او نبود این نوشته از لونی دیگر می‌بود. به ‌هرحال، ما می‌خواستیم هشتادمین سال تولد آقای نویسنده را در همان خانه‌ای که آن آثار ماندگار را پدید آورد، برگزار کنیم. امیدوارم روزی، صدمین سال تولدشان را در آنجا برگزار کنیم.

 

source

توسط spideh.ir