پژوهیدن در گلزار معرفت حافظ جز شوق و ذوق و تلطیف مزاج مشحون از آموزه ها و حکمت هاست. دست کم گیری است که اندیشه حافظ را تفنن مجالس تفال و کتاب زینت المجالس و منابر کنیم و خوشه چین مزرعه عشق و معاریف شریف و لطیف خواجه عشق و رندی نباشیم. من در سایه روشن دانایی حافظ یک نگاه حقوق بشری غامض و معنادار درک می کنم و از این منظر به تفرج در بارگاه معرفت او می پردازم.

آشفته بازار جهان مدرن امروز، غرقاب دیو نفس هیولاهایی است که به نام حقوق بشر سر می برند و در همان معرکه بیرق عزای واحقوق بشرا سر می دهند! بحران نظری و عملی حقوق بشری امروز همانقدر مهلک است که اتاق فرمان های جنگ و خونریزی به تصویر می کشند. اینک جهان ما سرگشته مبانی نظری حقوق بشر است. قرائت های مختلف و گاه متعارض باعث شکنندگی حقوق بشر در عمل می شود. قدرت ها و زورگویان نیز با قلب معنای حقوق بشر گناه بزرگ خود را به پای انگیزه های خیرخواهانه حقوق بشری می نویسند و قلب سیاه خود را تطهیر با خون سرخ حقوق بشر می کنند. باید ادراک کرد که احترام به حقوق بشر یک انگیزه قوی می خواهد . اینکه انسان خود را منقاد و مکلف به تکلیف در برابر هستی و هستی آفرین بداند و مخلوقات را به دیده تقدیس پایش کند. معرفت ایرانی و اسلامی پر است از دیدگاه های ژرف و نغز در باب انسان و هستی شناسی معنوی و اخلاقی که احترام به طبیعت و محیط زیست و انسان و حیوان و مخلوقات را به مثابه تجلی حق می پندارد.

خرد گنجینه ای است که به حکمت و نزاهت دعوت می کند. از این منظر است که اولین مخلوق حق تعالی «عقل» است، عقل صاحب قلم الهی است. این عقل اول، باعتبار نورانیّت و ظهور بذاته اش، «نور» و «قلم» نامیده شده است. از نظر ابن عربی، خداوند قلم و لوح را آفرید و آن ها را عقل و روح نامید. روح دارای دو صفت علمی و عملی گردید و عقل معلمی مفید برای روح شد. در روایت نبوی آمده” اول ما خلق الله العقل”وحدت وجودی ها در عرفان و فلسفه اسلامی همه عالم را تجلی حق می دانند. حق نیز بازتاب فهم و رهیافت عقل از جهان است. این عقل حکم به احترام به هستی می‌دهد. این عقل به عشق به هستی به اعتبار عشق به خالق آن می دهد. این عقل است که انسان را امین هستی می داند. باز ابن‌ عربی‌ هنگام‌ بیان‌ سلسله‌ مراتب‌ آفرینش‌ موجودات‌، واپسین‌ مرحله کمال‌ِ هر صنفی‌ از موجودات‌ را، آغاز موجود کامل‌تری‌ می‌شمارد. وی‌ پس‌ از بر شمردن‌ پیدایش‌ و مراتب‌ اجرام‌ کیهانی‌ و تأثیر آن‌ها در عناصر چهارگانه‌، می‌گوید: از این‌ عناصر، نخست‌ جماد که‌ معدن‌ باشد، سپس‌ گیاه‌ و سرانجام‌ حیوان‌، پدید آمدند و واپسین‌ موجود، انسان‌ِ حیوان‌ است‌ که‌ خلیفه انسان‌ کامل‌ است‌. انسان‌ِ حیوان‌، صورت‌ آشکاری‌ است‌ که‌ از این‌ رهگذر، حقایق‌ جهان‌ را در خود گرد آورده‌ است‌، اما انسان‌ کامل‌ آن‌ کسی‌ است‌ که‌ حقایق‌ حق‌ را نیز بر جمیع‌ حقایق‌ عالم‌ که‌ در خود دارد، افزوده‌ است‌ و بدین‌وسیله‌ خلافت‌ حق‌ در جهان‌ برای‌ او درست‌ آمده‌ است‌. این خلافت برای انسان یک مسئولیت پدیدار می سازد.

اما حافظ قصه معرفت ایرانی جهان را و جهان آفرین را عاشقانه تر روایت می کند. قصه عشق این پیامبر عشق است که قلم رابر خود می شکافاند و مبهوت دلدادگی های خالق و مخلوق می کند. در این مدرسه معلم عشق، فرمانفرمای قلب ها و شهریار یکه‌تاز قلمرو مهر است. اوست که انسان را بر تاج کرامت می بیند و بیان دارد “آسمان بار امانت نتوانست کشید”. او با عیار عشق راوی زیست انسانی است و “رهرو منزل عشقیم و ز سر حدّ عدم”

خلوتگه و جلوتگه لسان الغیب، معرفت ایرانی اما به فکر درجه یک و دو کردن خلایق نیست. حکم کلی دارد که:
“دلش به ناله میازار و ختم کن حافظ؛
که رستگاری جاوید در کم آزاری است”
و در غزلی دیگر
“مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن
 که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست”

نگاه او فراتر از ابن‌عربی خیر مطلق و مهر مطلق داشتن است. چه اینکه

“نشان اهل خدا عاشقی است با خوددار
که درمشایخ شهر این نشان نمی بینم”

مساله حافظ این است که همه خلایق منهای تبعیض در درگاه حق مرتبت دارند و با این نقظه عزیمت نظام اجتماعی و زیستی باید تکریم بی قید و شرط داشته باشد. وقتی خداوند
“دهدش ره در شبستان وصال / بخشد او را هر صفت در هر خصال”، ما که باشیم که محروم کنیم؟! او نگاه می کند که همه با یک تجلی خلق شده اند و

“می نیارد کس بوحدتشان شکی 
عاشق و معشوق می گردد یکی”

جهان عاشقانه او جای نقض حق و تعدی نیست.
“بیا تاگل برا فشانیم و می در ساغراندازیم .
فلک را سقف بشکافیم وطرحی نودراندازیم   .

قصه گوی بزم معنای ما دیده است که:                                                                                                            

  دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیما نه زدند

 سا کنا ن حرم ستروعفا ف ملکوت
با من راه نشین باده ی مستانه زدند

تعلیم اوست که باید
“رندی آموزوکرم کن که نه چندان هنرست
  حیوانی که ننوشد می وانسان نشود”                                                                                                                  
از این منظر است که حافظ یک پیام بزرگ دارد : عشق انسانی و نزاهت از نفس بهیمی . تمام جهان بینی حافظ در واقع برعشق مبتنی است . او باور دارد که وقتی :

در ازل پرتـــو حسنت زتجلــــی دم زد
عشق پیداشد و آتش به همه عالم زد 

جلوه ای کرد رخش، دید ملک عشق نداشت
 عین آتش شدازین غیرت وبرآدم زد         

نظری کردکه بیندبه جهان صورت خویش
 خیمه درآب وگل مزرعه ی آدم زد     
 این پندار کیمیا گرانه مرز های انسانیت را به حریم کبریایی عشق مجاور ساخته و همسایگی خداوندگار را فخر انسانی دانسته و گویی اوست که دل انسان را مزرعه بذر عشق ساخته و تکریم انسانی و پاسداری از حقوق بشری او و احترام به او دقیقا عزیمتگاهی چنین ناب و ربانی دارد.

اختلافات هفتاد و دو ملت از نگاه او جنگ زرگری دنیایی است و ربطی به گوهر انسانی ندارد.

عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
که گناه دگران برتو نخواهند نوشت                                                                                           

جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذربنه
چوندیدند حقیقت ره افسانه زدند

وزیدن نسیمی به غایت انسانی از کلام حافظ مجابمان می کند که نمی توانیم تفاوت ها و تعارض ها را با هدم و حذف به محاق بریم. مدارا و تانی و تعامل با تفاوت ها گفتمانی است که جنگ و تعارض منافع و ستیزه های پایان ناپذیر را مهر بطلان می زند.

با این انگاره ها و آموزه ها، حکمرانی و جهانداری باید با سلم و صلح و احترام به همه انسان ها عجین باشد.

ملال او از تنهایی دنیایی است که
“سینه مال لامال درداست ای دریغا مرهمی
دل زتنهایی به جان آمد ، خدارا همدمی”

اما این تنهایی او را به سرکشی اجتماعی سوق نمی دهد و بلکه عشق او را برای ساختن و مهر ورزیدن و دوری گزیدن از دروغ و ریا و بازی با دین مردم شعله ور می سازد که
” آدمی در عالم خاکی نمی آید بدست
عالمی دیگر بباید ساخت وزنو آدمی “

رنج زدایی یک حکمت مهم در اندیشه ایرانی و اسلامی است. بینید جامی در سلسله الذهب به امر هرمز بن کسری چه تعابیر نغزی را ندا می کند که
“عنان در کف هوس منهید
پای در کشتزار کس منهید

فی المثل هر که خوشه ای شکند
پر کاهی ز خرمنی بکند

همچو خوشه به تیر دوزندش
خرمن از برق تیغ سوزندش…

و چون سپاه از کنار تاکستان گذر می کرد و غفلت یکی از سپاهیان موجب شد تا اسب او خوشه غوره ای از تاک برکند یا شاخه ای را بشکند

“صاحب باغ برگرفت فغان
کای برافتاده از تو کیش مغان

اصل دین مغان کم‌آزاری است
جستی آزارم، این چه دینداری است”
ما با این عقبه معرفتی یک انبان پر حکمت برای حمایت از حق ها و آزادی ها داریم.

سیاست‌نامه خواجه نظام الملک را ببینیم چه تعابیری در تکریم انسان دارد. قدرت را امانت برای خدمت به بشریت و احترام به انسانیت می داند و این معرفت است که از درون مایه آن  زنجیر عدل انوشیروانی بر می کشد و پس از 7 سال تنها تظلم خواهی یک چارپا را ثبت می کند. رسم ملکان عجم را بنگرید که در روز مهرگان مر عامه را بار دادی و هیچکس بازداشت نبودی هر کس قصه خویش نوشتی و حجت خویش به‌دست آوردی …اینها حقایقی است که ما در ادبیات ایران داریم. در تاریخ بیهقی ببینیم که چگونه به مکتب انسانیت باوری و تکریم حقوق بشری توجه دارد و چه کسانی از ملکان را ارجمندی می دهد و کدامین را به نکبت نقض حق منکوب می کند. حکایت سیاست سبکتین را به عنوان امیر عادل ببینیم که چه وصفی در معدلت گستری او دارد.

حافظ حفاظ حقوق بشری تاریخی ما ایرانیان است. او می گوید که

“در عشق خانقاه و خرابات فرق نیست
هر جا که هست پرتو روی حبیب هست”

برای او نوع دوستی و تساهل رواداری ارزش است. دوستی و مهر و آشتی را ارزشمند می پندارد و تعرفه می کند که

“درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آید
نهال دشمنی بر کن که رنج بی شمار آید”

ده روز مهر گردون افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا

ای صاحب کرامت شکرانه سلامت
روزی تفقدی کن درویش بینوا را

آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا”

چگونه می توان از این موهبت معنوی و کلامی بهره مند بود و حقوق بشری نبود. مگر حقوق بشر چیست؟ کجا دستاورد عقل مدرن است و که گفته عاریه ای است؟! همین اندیشه هاست که تابانده شده و حکمت و معرفت آفریده و مبانی و مصادیق حقوق بشری خلق کرده است. نباید از دیار و شهریار خود غافل شویم و به پیشینه بزرگان خود توجه نکنیم. اعلامیه جهانی و میثاقین حقوق بشری و سایر اسناد محترم و مسئولیت آفرین است اما خوب آنکه با نگاهی به نسبیت فرهنگی حقوق بشری از پیشینه ها و ریشه هایمان بهتر بیاموزیم و به جهان معرفی کنیم.

آن جان بیدار مشعله دار انسانیت است که می‌گوید

عاشق شو ارنه روزی کار جهان سر آید
ناخوانده نقشِ مقصود از کارگاه هستی

امید که از آبشخور تکریم حافظ به فریضه تکریم حقوق بشر و انسانیت اهتمام ورزیم.

*محمدصالح نقره کار، وکیل پایه یک دادگستری

216216

source

توسط spideh.ir