در اواخر مهر ماه ۱۳۵۱ یکی از خبرنگار مجله‌ی «زن روز» گفت‌وگوی مفصلی با بهروز وثوقی بازیگر جوان و محبوب ایرانی انجام داد که در آن دوران در اوج دوران درخشش خود به سر می‌برد.

بخش نخست این گفتگو را پیش‌تر منتشر کردیم که می‌توانید از این‌جا بخوانید. در ادامه بخش دوم آن را به نقل از مجله‌ی یادشده شماره مورخ ۲۹ مهر ۵۱ می‌خوانید:

اولین دستمزدت چقدر بود؟

دو هزار تومان. با استودیو «عصر طلایی» یک قرارداد محضری بسته بودم که توی هفت تا فیلم بازی کنم که فقط پنج تا را بازی کردم که عبارت بودند از «صد کیلو داماد»، «ولگرد»، «گل گمشده»، «فرشته‌ای در خانه من» و یک فیلم دیگر. قرار بر این بود که در هر فیلم تازه، بیست درصد به دستمزد من اضافه کنند، اما باید صادقانه بگویم که این فیلم‌ها هیچ‌کدام فیلم‌های خوبی نبودند و هیچ موفقیتی هم پیدا نکردند. بعد هم آمدم به «پارس‌فیلم» و فیلم «دزد بانک» را بازی کردم که باز فیلمی بود در همان روال فیلم‌های قبلی.

اولین فیلم من که به اصطلاح گرفت و مرا به مردم شناساند، فیلم «هاشم خان» بود که به علت تبلیغ زیادی که برای فیلم شده بود، خوب کار کرد. بعد هم در فیلم «خداحافظ تهران» بازی کردم که آن هم فیلم موفقی بود. با این دو فیلم مردم کم‌کم مرا شناختند، اما خودم معتقدم که کار جدی من با فیلم «بیگانه بیا» در سال ۱۳۴۵ شروع شد. این فیلم را که در سطح دیگری بود، «مسعود کیمیایی» ساخت و به علت این‌که به اصطلاح سنگین بود و در سطح بالایی قرار داشت، موفقیتی پیدا نکرد، اما خود من راضی بودم که کار جدی‌تری را عرضه کرده‌ام. بعد از آن هم در فیلم «قیصر» بازی کردم که فکر می‌کنم یک گام جدید و نقطه‌ی عطفی در تاریخ سینمای ما بود. تا آن وقت سینمای فارسی عبارت بود از یک داستان آبکی به علاوه‌ی مقداری رقص و آواز، و خیال می‌کنم فیلم «قیصر» که ابعاد جدیدی را نشان می‌داد، ثابت کرد که کار تازه و جدی هم می‌شود ارائه داد که در عین حال مورد پسند تماشاچی معمولی نیز قرار بگیرد. از «قیصر» به بعد مبارزه‌ی ما آسان‌تر شد.

می‌دانی که «مبارزه» کلمه‌ی کوچکی نیست. آیا واقعا شما، یعنی تو و «کیمیایی» آگاهانه قصد مبارزه با آن‌گونه فیلم‌های فارسی که به آن‌ها اشاره کردی داشتید؟ آیا قصد قبلی در میان بود؟

بلی، به‌خصوص «کیمیایی» در این مورد آگاهانه عمل می‌کرد. او می‌دید که فیلم فارسی ساکن مانده و تکان نمی‌خورد و می‌خواست این وضع را برهم بزند. من هم ناآگاه نبودم و دلم می‌خواست به کیمیایی در راه جدیدی که برای سینمای ما می‌گشود کمک کنم.

راستی حالا که صحبت «قیصر» شد، برای ما بگو که آیا این مد موی کوتاه را که این روزها به «مد قیصری» معروف شده تو خودت اختراع کردی؟

در این مورد خود من هم حرف‌هایی از این و آن شنیده‌ام. عده‌ای هم اسم «مد نرونی» را به این مد موی جدید داده‌اند. به هر حال از طرف من هیچ قصد اختراعی در بین نبوده، و به هیچ وجه هم قصد ندارم که این مد مو را به اسم خودم به ثبت برسانم. من اصلا پابند مد نیستم، و طوری زندگی می‌کنم که دلم می‌خواهد. مثلا صبح که از خواب بیدار شدم، اگر دلم خواست که فلان شلوار یا پیراهن را بپوشم، آن را می‌پوشم و از خانه می‌آیم بیرون.

حالا این شلوار یا پیراهن ممکن است مدلش کهنه باشد یا نو، برایم مهم نیست. البته عده‌ای خود این حالت را به حساب یک نوع مد تازه می‌گذارند. عده‌ای هم می‌گویند «بهروز وثوقی چقدر بدسلیقه است!»، ولی من اصلا پاپی این حرف‌ها نیستم و تنها ایمان و اعتقاد شخصی خودم، ملاک و معیار زندگی من است. خواه در مورد لباس، خواه در مورد آرایش مو. اما خودمانیم رواج این مد «قیصری» به هر حال برای سلمانی‌ها آب و نانی داشته! خود من چند روز پیش رفته بودم نزد سلمانی همیشگی خودم،

وقتی وارد آرایشگاه شدم دیدم برخلاف همیشه خیلی شلوغ است. سلمانی به من گفت: «بهروز خان! خیلی عذر می‌خواهم، پیش از تو سه تا مشتری دیگر هم داریم، یا برو و برگرد، یا بنشین تا نوبت تو برسد.» پرسیدم: «چه شده که یک‌دفعه سرت شلوع شده؟» گفت: «این نانی است که خودت گذاشتی تو دامن ما. سابقا مشتری‌های مو دراز ما می‌آمدند و ما سه دقیقه موهای‌شان را شانه می‌زدیم و می‌رفتند. اما از وقتی موی قیصری رواج پیدا کرده، همه‌ی مشتری‌های مو درازمان می‌خواهند که موهای‌شان را کوتاه کنیم!» گفتم: «الحمدالله! اگر من باعث نان رساندن به صنف سلمانی شده‌ام، خیلی هم خوشحالم.»

گفتی که اولین دستمزدت دو هزار تومان بود. حالا دستمزدت چقدر است؟ و بالاترین دستمزدی که گرفته‌ای چقدر بوده؟

بالاترین دستمزد من ۲۰۰ هزار تومان بود. برای خیلی از فیلم‌هایم پایین‌تر از صد هزار تومن گرفته‌ام. اما اصولا من هنرپیشه‌ای نیستم که قیمتم ثابت باشد، چون کار سینما را دوست دارم و دلم می‌خواهد کار خوب هم ارائه بدهم، و ممکن است به خاطر موقعیت‌هایی که پیش می‌آید، اصلا پول هم نگیرم. برای من مسئله‌ی مهم‌تر این است که داستان فیلم چیست و با چه کسی دارم کار می‌کنم، با کدام کارگردان. اگر از داستان خوشم آمد، دیگر برایم مطرح نیست که چقدر پول می‌دهند.

اگر دادند که چه بهتر، و اگر ندادند مهم نیست. این را از ته دل می‌گویم. اما اگر داستان مرا نگرفت، هر قدر هم پول بدهند، در آن فیلم بازی نمی‌کنم. البته روابط دوستی و صمیمی نیز که با برخی از همکارانم دارم، برایم مهم است. ممکن است تهیه‌کننده‌ای داستان خوبی هم ارائه بدهد و بگوید: «وسعش را ندارم پول زیادی به تو بدهم.» من اگر از داستان خوشم بیاید می‌گویم: «هر چقدر دلت خواست بده»!

با پول‌هایت چکار می‌کنی؟ تا چه حد به فکر آینده و پس‌انداز هستی؟

گفتم که من با پدر و مادر و برادرهایم زندگی می‌کنم و مقدار زیادی خرج دارم. آن‌چه من درمی‌آورم در وهله‌ی اول صرف بهبود و رفاه زندگی خانواده‌ام می‌شود. برادرهایم همه درس می‌خوانند، برای‌شان خانه خریده‌ام و سعی می‌کنم از نظر مادی و مالی هیچ فشاری به پدرم وارد نیاید. خودم خرج زیادی ندارم، چون‌که آدم قانعی هستم.

اتومبیلی که حالا سوارش می‌شوم، مال خودم نیست بلکه مال پدرم است. یک وقتی من اتومبیل اپل صد هزار تومانی را سوار می‌شدم، و یک وقت دیگر اتومبیل پیکان داشتم، اما هردو برایم یکی بود. یادم می‌آید یک روز یک شوفر تاکسی مرا توی اتومبیل پیکان دید و گفت: «آقای بهروز وثوقی! شما دیگر چرا پیکان سوار می‌شوید؟!» گفتم: «مگر چه عیب دارد؟ می‌بینی که دارد راه می‌رود…» واقعا هم اتومبیل برای این است که راه برود و آدم را به مقصدش برساند، باقی‌اش دیگر مهم نیست.

این را هم باید بدانید که من سالی بیش از سه چهار فیلم بازی نمی‌کنم و درآمد کلانی ندارم. وانگهی ما هنرپیشه‌ها مالیات هم می‌دهیم و مالیات‌مان به نسبت درآمدمان تصاعدی است و تا ۶۰ درصد درآمد هم می‌رسد. پرونده‌ی مالیاتی من هم یکی از روشن‌ترین پرونده‌هاست. سر سال خودم می‌روم و مالیاتم را می‌پردازم.

نگفتی تا چه حد به فکر آینده و پس‌انداز هستی؟

زیاد در فکر آینده نیستم، مثلا حرص و جوش نمی‌خورم که برای خودم املاک و مستغلات دست و پا کنم، چون که به کار خودم اطمینان دارم و می‌دانم که اگر زحمت بکشم می‌توانم تا آخرین لحظات عمر در عالم سینما باشم و در فیلم‌ها بازی کنم. منت‌ها البته یک روزی می‌رسد که دیگر نمی‌توانم در نقش جوان اول فیلم بازی کنم، خوب مگر چه عیبی دارد؟ در نقش پدربزرگ بازی می‌کنم. من آینده‌ام را می‌خواهم بر روی کارم بنا کنم و همیشه سعی دارم که بهترین باشم و مطمئنم که این سعی آینده‌ی مرا تامین خواهد کرد. من اگر شوفر تاکسی هم بودم، سعی می‌کردم بهترین شوفر باشم…

بهروز! تو در این فیلم‌های اخیرت مثل «داش آکل» و «بلوچ» نقش‌های عاشقانه‌ای را بازی کرده‌ای که تا حدی عشق‌های پیچیده‌ای هم بوده‌اند. خودت در مورد عشق چطور فکر می‌کنی؟ و به نظر تو عشق در زندگی یک مرد چه نقشی دارد؟

من خیال می‌کنم عشق موهبتی است مثل غذا، مثل مادر و پدر و برادر داشتن مثل پدر شدن و بچه داشتن… مثل این آفتابی که هر روز بر ما می‌تابد و یک روز که هوا ابری است، دل‌مان برایش تنگ می‌شود. در هر حال عشق چیزی است که از وجود ما و زندگی‌مان جدا نیست، و اگر نباشد، آدمیزاد حتما واخوردگی‌ها و کمبودهایی خواهد داشت. ممکن است خود من در حال حاضر عشقی در زندگی‌ام نباشد، اما به هر حال من هم مثل همه‌ی آدم‌ها هستم، و عشق را از زندگی‌ام جدا نمی‌دانم.

اگر واقعا راست می‌گویی، پس چطور به سی‌وشش سالگی رسیده‌ای و هنوز ازدواج نکرده‌ای؟

دلایل زیادی دارد و اولین دلیلش حرفه‌ی من و شرایط خاص آن است. من اگر مثلا یک زن به اصطلاح خیلی روشن‌فکر بگیرم که در مورد کار من حساسیت نداشته باشد، آن وقت او از خودم بالاتر است و من نمی‌توانم قبولش کنم. وانگهی اصولا من نمی‌توانم با زنی زندگی کنم که هیچ کاری به کار من نداشته باشد، تازه یک زن روشن‌فکر هم تا حدی می‌تواند حرفه‌ی خاص من و مقتضیات آن را تحمل بکند. مثلا من زنی را نمی‌شناسم که وقتی می‌بیند من در فیلم‌ها زنی را می‌بوسم یا مثلا در فیلم «بلوچ» با زنانی همخوابگی می‌کنم، ناراحت نشود. به هر حال زن، زن است و دیدن این صحنه‌ها در روحش اثر می‌گذارد. طبیعت زن این است که شوهرش را فقط برای خودش می‌خواهد و نمی‌تواند قبول کند که شوهرش زن دیگری را ببوسد. اما در حرفه‌ی من خودتان می‌دانید که بوسه و عشق‌بازی و همخوابگی هم هست.

بهروز! تو توی فیلم‌هایت آدم هم می‌کشی، و به نظر می‌آید که زن آینده‌ات اگر از همخوابگی تو با یک زن داستانی در یک فیلم خوشش نیاید، از قتلی هم که تو مرتکب می‌شوی نباید خوشش بیاید، چون به هر حال هم آن یک صحنه‌ی سینمایی است و هم این.

در عمل این‌طور نیست. زن یک هنرپیشه خیلی راحت قبول می‌کند که اگر شوهرش در یک فیم ده تا آدم می‌کشد، فقط دارد بازی می‌کند، و ذاتا قاتل نیست، اما خیال نمی‌کنم زن هیچ هنرپیشه‌ای بتواند به همین راحتی صحنه‌های همخوابگی و ماچ و بوسه و عشق‌بازی شوهر هنرپیشه‌اش را با زنان هنرپیشه بپذیرد. راست است که ریشه و منبع هردو بازی و داستان است، اما برای زن این دو مسئله ارزش یکسانی ندارد. به همین علت تحمل یک شوهر هنرپیشه برای خیلی از زن‌ها آسان نیست، از جمله هنرپیشه‌ای مثل من.

حالا چرا با یک زن هنرپیشه ازدواج نمی‌کنی که کار تو و مقتضیات آن را بفهمد؟

آن وقت این منم که نمی‌توانم او را تحمل کنم!

چرا؟ یعنی اگر تو ببینی که در یک صحنه از فیلمی، هنرپیشه‌ی مردی مثل خودت زنت را می‌بوسد، ناراحت می‌شوی؟ مگر خودت نمی‌دانی که فیلم یک چیز افسانه‌ای و غیرواقعی است و با زندگی واقعی رابطه‌ای ندارد؟

من به هیچ وجه نمی‌توانم قبول کنم که در صحنه‌ای از یک فیلم هنرپیشه‌ای زنم را ببوسد! چرا؟ برای این‌که من وقتی چیزی را، کسی را می‌خواهم و به دست می‌آورم، دلم می‌خواهد که همه‌ی آن چیز و همه‌ی وجود آن کس مال من باشد و حاضر نیستم در این مورد تخفیف بدهم. اصلا می‌خواهی راستش را بدانی؟ من حتی دوست ندارم که زنم کار بکند، حتی اگر کار آموزگاری و کارمندی اداره و سکرتری باشد! برای این‌که معتقدم زن من باید بیش‌تر به من و بچه‌های‌مان و خانه‌مان برسد.

مگر میلیون‌ها زنی که در ایران و سراسر دنیا کار می‌کنند، به شوهر و بچه‌های‌شان نمی‌رسند؟ مگر تو خیال می‌کنی زنی که کار می‌کند حتما یک چیزهایی را از زندگی شوهرش می‌دزدد و باعث کمبودهایی برای مرد می‌شود؟

نمی‌دانم، اما در هر حال این را خوب می‌دانم که زن من هرکسی باشد، اصلا نباید کار خارج از خانه داشته باشد!

یعنی به هیچ وجه نمی‌شود که به زنت اجازه بدهی یک کار آبرومندانه در خارج از خانه داشته باشد؟

نه اصلا نمی‌شود.

بهروز! خیال نمی‌کنی که زیادی متعصب و حتی مرتجعی؟!

بعید هم نیست! اما به هر حال من می‌گویم که وقتی من مردی باشم که بتوانم از هر لحاظ زنم را خوشبخت و مرفه بسازم (و می‌دانم که این کار را خواهم کرد) وقتی مردی باشم که نگذارم زنم احساس هیچ کمبودی بکند، دلیلی ندارد که او در خارج از خانه هم کار بکند. می‌گویید زن سرگرمی می‌خواهد، بسیار خوب مگر یک زن کدبانو، یک مادر توی خانه‌اش کم کار و سرگرمی دارد؟ وانگهی اگر زن وقت خالی و آزاد داشت، می‌تواند مطالعه بکند، درس بخواند، گل‌دوزی و خیاطی بکند و هزار کار مفید دیگر… شاید اگر من در انگلستان به دنیا آمده بودم، خیلی راحت قبول می‌کردم که زنم در خارج از خانه کار بکند یا حتی هنرپیشه‌ی سینما باشد، اما حالا که یکی ایرانی هستم نمی‌توانم قبول کنم.

مگر تو انتظا نداری که زن آینده‌ات مثلا عشق‌بازی و همخوابگی تو را در فیلم‌ها فقط به حساب فیلم بگذارد نه به حساب خیانت؟

درست است. این انتظار را دارم، ولی البته برآورده شدن این انتظار بستگی به میزان اطمینان زنم نسبت به من دارد.

خوب، پس انتظار داری که زنت به تو، به حرف تو اعتماد بکند و عشق‌بازی تو را در یک فیلم به حساب خیانت نگذارد و حسد بی‌خودی نشان ندهد، پس چرا این حق را به زنت نمی‌دهی؟ یک زن هم می‌تواند در فیلم و سینما بوسه بدهد و عشق‌بازی کند، اما در عین حال به شوهرش وفادار باشد. مگر نمی‌تواند؟

والله آدم گاهی اعتقاداتی دارد که با منطق و دلیل جور درنمی‌آید. چون مسائل عاطفی و احساسی است. من خوب می‌دانم که در اروپا و آمریکا خیلی از هنرپیشه‌های زن و مرد با هم ازدواج می‌کنند و حساسیتی هم در مورد کار یکدیگر نشان نمی‌دهند. مثل الیزابت تیلور و ریچارد برتن. شاید هم به قول شما من مرد مرتجعی باشم، اما نمی‌توان خودم را به جای ریچارد برتن بگذارم، نمی‌توانم با یک زن هنرپیشه زندگی کنم و کار او را هم بپذیرم. تازه خودم هم اگر روزی زن گرفتم و احساس کردم که زنم از عشق‌بازی یا بوسه دادن و بوسه گرفتن‌های من در فیلم‌ها ناراحت می‌شود، تا حدی حق را به او می‌دهم و سعی می‌کنم از میزان این صحنه‌ها در فیلم‌هایم بکاهم تا فشار روحی زیادی بر زنم وارد نیاید.

یعنی به خاطر زنت، راستی‌راستی حاضر می‌شوی از بازی کردن در برخی از صحنه‌ها خودداری کنی؟

بلی، اگر زنی را که می‌خواهم پیدا کنم، به خاطر او حتما این کار را می‌کنم.

می‌دانی که حالا خیلی از زن‌ها می‌گویند: «زنی که در خانه بنشیند و چشم به دست و درآمد شوهرش بدوزد، احساس می‌کند که مفت‌خور است و از این بابت رنج می‌کشد و خود را تحقیرشده می‌بیند و به همین دلیل زن باید حتما خودش کار مستقلی داشته باشد» تو چه می‌گویی؟

من حرف این خانم‌ها را قبول ندارم. زن در خانه به قدر کافی کار و مسئولیت دارد و تامین آسایش شوهر و بچه‌هایش کم کاری نیست بنابراین چرا باید احساس حقارت بکند؟ من با سنت‌های ایرانی بزرگ شده‌ام و از کودکی دیده‌ام و شنیده‌ام که وظیفه‌ی مرد کار کردن در خارج از خانه و تامین وسایل رفاه خانواده است، و وظیفه‌ی زن اداره‌ی امور داخلی خانه. من اگر هنرپیشه‌ی سینما نبودم و مثلا کارمند بانک هم بودم باز هم همین عقیده را داشتم و اجازه نمی‌دادم که همسرم مثلا سکرتر فلان آقای مدیرکل بانک باشد. البته اگر خدای نکرده مرد افلیجی بودم، یا درآمدم کفاف خرج خانواده را نمی‌داد آن وقت شاید تا حدودی قبول می‌کردم که زنم نیز به کار آبرومندانه‌ای بپردازد تا چرخ خانواه بگردد. اما حالا که به قدر کافی درآمد دارم، دلیلی نمی‌بینم که زنم کار بکند…

source

توسط spideh.ir