این‌ها هم به‌کنار، دیگر این‌روزها کسی برای کسی کاغذ نمی‌نویسد که پست کند و بسته‌ها بیشتر خریدهای اینترنتی‌اند. یا در مورد آدرس ما، آخرین کتاب کمک‌آموزشی فلان‌ناشر که برای همسرم که معلم است می‌آید و پستچی بس‌که از این بسته‌های تبلیغاتی آورده، کارش را از‌بر است و می‌آید و آیفون را می‌زند و کتاب را می‌گذارد پشت در و خودش امضا را می‌زند و می‌رود. ولی من هم‌چنان امیدوارِ شوق و لذت دریافت بسته از عزیزهای زندگی‌ام هستم.رفیقی دارم کتاب‌خوان و کتاب‌بلد و از‌قضا نویسنده، که وقتی از کتابی خوشش بیاید و بخردش، رسم دارد معمولا دو‌سه نسخه اضافه خرید می‌کند که آن تازه‌‌ نشر، هم مهمان کتابخانه خودش باشد هم قسمت کتابخانه رفیقی مثل من. و رسم دیگری دارد و آن این‌که لای کتابی که به‌هدیه می‌فرستد، روی کاغذی یک‌رو سفید، چند خط برای آدم می‌نویسد که آن چند‌خط از کتابی که به‌پیوست آمده، لذیذتر است. بسته‌های ارسالی دوستم که معمولا با پیک و سرویس محل کارش یا به‌دست رهگذری که سمتش مسیر من باشد، ارسال می‌شود و زمان و ساعت و روز مخصوصی ندارد و نُه از دَه، شگفتانه‌اند.هفته پیش دوشنبه، یکی از آن وعده‌های غیرمعمول بود. بسته‌ای در پاکتی که یک‌بار قبلا استفاده شده بود، آمد و نشست روی میز محل کارم و از خطِ با خودنویس نوشته‌شده‌اش فهمیدم که مبداش کجاست. کتابی کم‌حجم، با یادداشتی به‌پیوست‌: «لهجه‌های غزه‌ای». 
کتابی که تازه‌‌تازه و داغِ‌داغ از زیر چاپ درآمده و دو نفر از اهالی زندانی‌شده در بزرگ‌ترین زندان رو‌باز جهان، یعنی غزه، آن‌را به‌رشته تحریر درآورده‌اند. و تو از اولین سطرها، مجذوب صداقت و سادگی بیان نویسندگانش می‌شوی. 
یکی از راویان، زنی است اصالتا اهل غزه و از‌قضای روزگار، ساکن اروپا که برای دیدار اقوام رفته غزه و خورده به ماجرای ۷ اکتبر و‌ گیر‌افتاده در بلای شبانه‌روزی صهیونیست‌ها. خانم فاتنه الغره. و راوی دوم، شاعر و نویسنده‌ اهل و ساکن غزه آقای یوسف القدره که هم‌چنان- اگر زنده مانده باشد!- جائی در باریکه غزه است. و چه‌تعبیری است در این «اگر»! مرگ با این‌که ذاتا بی‌خبر و قرار قبلی می‌آید، در غزه، با بی‌رحمی و شدت بالائی جان می‌گیرد… 
انتشارات سوره مهر، کتاب را با ترجمه شیوای آقای محمدرضا ابوالحسنی به‌چاپ رسانده است.راوی به‌راحتی راجع به اتفاقاتی حرف می‌زند که کافیست دور و بر ما بیفتند و آن روزِ ما را و یا شاید کل زندگی ما را خراب کنند؛ اما او آن اتفاقات را زندگی کرده و می‌کند و هنوز آهنگ زندگی برای اوجاریست.تصور کنید شارژتلفن همراهتان در‌حال تمام‌شدن است و در شهر هیچ‌جایی اثری از برق نیست. و جائی درست در تقلای مرگ‌و‌زندگی زیر بمباران و کوچ اجباری از شمال، گوشی‌تان خاموش شده و خانواده و دوستان و همه را گم کرده‌ای و چون دیگر کسی شماره کسی را حفظ نیست، کل ارتباطت با آدم‌های دور‌و‌برت را از‌دست می‌دهی.یااین‌که کاربه‌جایی برسد که ازخانه‌ای که خشت‌به‌خشت آن‌ رادوست داشتی وکل اثاث زندگیت درآنجاست، به‌اندازه یک کوله‌پشتی وسیله‌ ‌برداری و تا زیر بمباران نمانده‌ای زیر آوار، ازخانه بیرون بزنی و ببینی که کل چیزهایی که خانه‌ات را تشکیل داده بودند در چند پلک، به تل خاک تبدیل شوند. یا تصور کن در این هاگیر‌وواگیر، جوان بیست‌و‌چند‌ساله‌ای را ملاقات کنی که هوس قهوه کرده است و توی سرش یک گلوله جا خوش کرده و اختیارِ آب دهانش را گرفته و آب در تمام مدتی که با تو از شوقش به یک فنجان قهوه می‌گفت، از گوشه دهانش در‌حال چکیدن باشد. 
وهمه‌ این‌ها به‌کنار، تو محو مقاومت مردمی می‌شوی که هم‌چنان زندگی را در غزه جاری نگه داشته‌اند و بچه به دنیا می‌آورند و روی ویرانه‌ها دارند بحث سیاسی می‌کنند و دنبال نان و هیزم و تنورند و در آن کشاکش بلا، می‌روند به چادر همسایه برای چند پَر فلفل‌قرمز که ادویه محبوب غزه است.بارقه‌های امید در شهر زنده است و شاید هنوز هم جوانی عاشق، چشم به‌راه پستچی است که خبری از معشوق برای آدرسی که دیگر نیست بیاورد!

روایاتی که خیلی به آن نیاز داریم
محمدرضا ابوالحسنی، مترجم کتاب: از ابتدای ماجرای غزه با توجه به خوی پژوهشی‌ام، بدون توجه به جنبه‌های سیاسی، به دنبال روزنوشت‌ها و روایت‌های اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی بودم، زیرا آنچه در رسانه‌ها وجود دارد صرفا به جنبه سیاسی ماجرا می‌پردازد. من در این جست‌وجوها به‌دنبال شرایط زندگی روزمره مردم بودم و دوست داشتم بدانم آنها در این شرایط چگونه زندگی می‌کنند. به‌همین‌دلیل روزنوشت‌هایی را برای خودم جمع می‌کردم تا این‌که به سایت عربی «پیاده‌روی ۲۲» رسیدم که تعداد زیادی از نویسندگان در آنجا روایت و روزنوشت می‌نوشتند. احساس می‌کنم اینها روایاتی است که ما خیلی به آنها نیاز داریم و باید از این‌دست روایات بیشتر نوشته شود. 

source

توسط spideh.ir