در طول ۱۵ ماه گذشته، سیاست جسورانه گروه انصارالله یمن در هدف قرار دادن رژیم صهیونیستی و منافع مرتبط با آن در دریای سرخ، باعث سردرگمی و شکست استراتژی آمریکا در مواجهه با یمن شده است. محور عبری-غربی در سالهای اخیر از تمام ابزارهای خود برای متوقف کردن انصارالله استفاده کرد، اما در نهایت با شکست مواجه شد. تهدید، تطمیع، پیشنهاد مذاکره و حملات نظامی نتوانستند یمن را از مسیر خود بازدارند.
یمن تنها نیرویی است که در این مدت توانسته به طور مداوم منابع مالی اسرائیل و حامیانش را هدف قرار دهد. آمریکا برای کاهش تنشها از الگوهایی استفاده میکند که یمن خود را خارج از آنها تعریف کرده است. بر اساس گزارشها، در صنعا هیچ سفارتخانه غربی وجود ندارد، هیچ درآمدی از یمن در فدرال رزرو بلوکه نشده است، و هیچ توافقنامهای برای توسعه میادین نفتی و گازی با شرکتهایی مانند توتال، بریتیش پترولیوم و هانت امضا نشده است. همچنین، در بندر الحدیده هیچ پروژه بزرگ سرمایهگذاریشده توسط آژانس توسعه بینالمللی آمریکا وجود ندارد.
در یمن، طبقه متوسط حقوقبگیر شکل نگرفته است که پرداختهای ماهانه آنها وابسته به برنامههای تسهیلات ساختاری صندوق بینالمللی پول باشد. در مناطق حجه، عمران و صنعا، هیچ صنعت اروپایی راهاندازی نشده که تحریمها بتوانند زنجیره تأمین آن را مختل کنند. یمن بازار مصرف بزرگی ندارد که با توقف صادرات، تراز تجاری آن دچار کسری عجیب شود. همچنین، هیچ طرح توسعه شهری در ساحل دریای سرخ وجود ندارد که نیاز به استقراض از بانک جهانی یا مشارکت اتحادیه اروپا داشته باشد.
یمن به دلیل رهایی از دام توسعهنیافتگی، به نیرویی توقفناپذیر تبدیل شده است. فقدان الگوهای حکمرانی القایی غرب در یمن، حتی ابزار بمبارانهای دائمی را بیاثر کرده است. انصارالله برای اجرای تصمیمات سرنوشتساز خود، تحت فشار فرآیندهای توسعه قرار ندارد. توسعهنیافتگی یمن نه تنها موقعیتی برای مقاومت امروز فراهم کرده، بلکه میتواند زمینهساز خروج از سراب توسعه و آغاز دورهای جدید از پیشرفت برای کل منطقه باشد.
شاید یمن امروز همان گمشدهای باشد که چامسکی سالها پیش برای نجات بشریت از چرخه بیمعنای توسعه آرزو میکرد. در مواجهه با آشفتگی جهانی که هم کشورهای توسعهیافته و هم کشورهای در حال توسعه از آن رنج میبرند، و در برابر شکست مطلق توسعه در نظریه و عمل، چه راهحلی وجود دارد؟ آیا باید منتظر جنگهای جهانی بود تا این چرخه پایان یابد؟ چه کسی حاضر است برای سیاستمداران بیاعتبار جان خود را فدا کند؟ چه کسی میپذیرد که ملتها واقعاً بر جهان حکومت میکنند؟ آیا باید در انتظار یک انقلاب جهانی بود؟ و اگر چنین انقلابی رخ دهد، چه آرمانشهری را هدف قرار خواهد داد؟ قرن بیستم چه میراثی از آرزوها و چشماندازهای دور از دسترس بر جای گذاشته است؟