سال 2024، سالی پرتلاطم در تاریخ انتخابات جهان بود. حضور مردم پای صندوقهای رأی به سطحی بیسابقه رسید و در بسیاری از کشورها، رهبران کنونی یا از اریکه قدرت به زیر کشیده شدند یا قدرتشان بهشدت تضعیف شد. این رخدادها، نشانهای از نارضایتی عمومی از چالشهای اساسی مانند گرانی، بحران مهاجرت و شکاف طبقاتی بود. همزمان، دو جنگ ویرانگر در اروپا و خاورمیانه، در کنار ناآرامیهای داخلی و بحرانهای اقتصادی، بر آتش تنشهای سیاسی و اجتماعی افزود.
در این میان، بدون شک دونالد ترامپ، چهره سال بود. او با بازگشتی شگفتانگیز به کاخ سفید، نشان داد تجربهاش در دوره نخست ریاستجمهوری میتواند او را در برخی زمینهها به سیاستمداری کارکشتهتر و محتاطتر تبدیل کند. با این وجود، بازگشت شخصیتی مانند ترامپ، بدون تردید تمام معادلات جهانی را در عرصههای گوناگون دگرگون خواهد کرد.
نشریه «فارن پالیسی» برای واکاوی این رویدادها، گفتوگویی را با حضور تحلیلگران شناختهشده بینالمللی ترتیب داد. در این برنامه، «راوی آگراوال» (سردبیر نشریه)، «فرید زکریا» (تحلیلگر و نویسنده) و «ایان برمر» (استاد علوم سیاسی و رئیس گروه اوراسیا) به بحث و تبادل نظر پرداختند. آنچه در پی میآید، چکیدهای ویراسته از مهمترین نکات مطرحشده در این گفتوگو است.
راوی آگراوال: اگر بخواهیم سال 2024 را کالبدشکافی کنیم، شاید بهترین نقطه شروع، انتخابات آمریکا باشد. خیلیها معتقدند شما در کتاب «عصر انقلابها» تا حدودی این اتفاقها را پیشبینی کرده بودید. در این کتاب، ریشههای عمیق آمادگی جوامع برای اعتراض و خیزش در سراسر جهان بررسی شده است. به نظر شما، آیا میتوان با استناد به این تحلیل، ناکامی کامالا هریس و پیروزی دوباره دونالد ترامپ را تفسیر کرد؟
فرید زکریا: در کتاب «عصر انقلابها»، سعی کردم نشان دهم که خیزش پوپولیسم و افزایش چشمگیر اضطراب و خشم در فضای سیاسی، بهویژه در کشورهای غربی، واکنشی آنی و گذرا نیست، بلکه ریشه در روندی عمیق و طولانیمدت دارد. این پدیده که ممکن است سالها یا حتی دههها به طول بینجامد، بههیچوجه اتفاقی یا موقتی نیست. پیروزی دوباره ترامپ در انتخابات نیز ثابت کرد که این جریان، صرفا یک اتفاق خاص در سال 2016 نبوده، بلکه اکنون به عنصری ثابت در صحنه سیاسی آمریکا تبدیل شده است.
حزب جمهوریخواه به شکل سابقش دیگر وجود خارجی ندارد؛ آنچه میبینیم، حزبی نوظهور است که حول محور شخصیت ترامپ و شعار «عظمت دوباره آمریکا» شکل گرفته است. سال 2024، در بسیاری از نقاط جهان، سال عصیان علیه دولتهای حاکم بود. تقریبا تمام دولتهایی که در معرض انتخاب مجدد قرار گرفتند، با پاسخ منفی مردم روبهرو شدند. برای مثال، در بریتانیا، حزب محافظهکار که روزگاری پیروزیهای چشمگیری را پس از دوران مارگارت تاچر تجربه کرده بود، سنگینترین شکست خود در دو قرن اخیر را متحمل شد و به کوچکترین فراکسیون در پارلمان تبدیل شد. در ژاپن نیز حزب لیبرالدموکرات که از سال 1948 تقریبا بیرقیب بر سیاست این کشور حکم میراند، برای نخستین بار در دهههای گذشته، طعم شکست را چشید.
این روند حتی در آمریکا نیز مشاهده شد. تنها استثنای درخور توجه، هند بود؛ جایی که نارندرا مودی، با وجود ریزش آرا، همچنان توانست قدرت را حفظ کند. این روند، بخشی از آشوب فراگیرتری است که جهان را دربر گرفته. مردم حس میکنند در میانه این امواج ناآرامی و دگرگونیهای بنیادین، چارهای جز خیزش علیه نظم مستقر ندارند. این وضعیت به درستی «انتخابات دوم کووید» نام گرفته است. همهگیری کووید19، اثری ژرف بر این تحولات داشته است؛ ازجمله میتوان به تورم، بحران در زنجیرههای تأمین کالا و دگرگونی در الگوهای کاری اشاره کرد. تمام این عوامل، این باور همگانی را تقویت کرده که سامانه کنونی کارایی خود را از دست داده و نیازمند دگرگونی ریشهای است.
در آمریکا، این حس نارضایتی با بحران مهاجرت پیوند خورده است. به نظر میرسد مهاجرت به موضوعی کلیدی و سرنوشتساز در انتخابات تبدیل شده باشد. این مسئله، دیگر صرفا یک نگرانی اقتصادی یا جمعیتی نیست، بلکه به بحرانی هویتی بدل شده است. بسیاری از آمریکاییها حس میکنند کشورشان هویت خود را میبازد و مهاجران را مسبب این دگرگونی میدانند. این حس، بهویژه در میان سفیدپوستان طبقه کارگر، یعنی پایگاه اصلی هواداران ترامپ، بسیار شدید است.
راوی آگراوال: در کشورهایی مثل آفریقای جنوبی، مکزیک یا تایوان نیز دیدیم که دولتها یا احزاب حاکم، هرچند ضعیفتر، دوباره قدرت را به دست گرفتند. آیا این وضعیت نشان میدهد که دموکراسی، در مقایسه با پیشبینیهای بدبینانه برای سال 2024، حال بهتری دارد؟
فرید زکریا: نکته شایان تأمل این است که بسیاری حس میکنند دموکراسی در بحران است که در برخی موارد حق با آنهاست. مردم بر این باورند که نهادهای دموکراتیک دیگر پاسخگوی نیازهایشان نیستند و این به بحران بیاعتمادی دامن زده است. اما نکته بسیار مهم این است که خود مردم از سازوکارهای دموکراتیک، بهویژه انتخابات، برای ابراز نارضایتی و تلاش برای ایجاد تغییر بهره میبرند. این بزرگترین نقطه قوت دموکراسی را نشان میدهد؛ توانایی فراهمکردن یک مجرای تخلیه مسالمتآمیز تنشها در دوران پرالتهاب و آشفته. مردم میتوانند مسئولان را برکنار کنند، دولتها را عوض کنند و مسیرهای تازهای را بیازمایند.
راوی آگراوال: آقای برمر، اجازه دهید بحث را با تمرکز بر انتخاب افراد، بهویژه در حوزههای مرتبط با امنیت ملی در دولت دونالد ترامپ، ادامه دهیم. این انتخابها چه پیامی درباره سیاست خارجی دولت دوم ترامپ دارند؟
ایان برمر: به احتمال زیاد، دولت ترامپ در قبال چین و ایران و در حمایت از اسرائیل و روسیه، رویکردی سختگیرانهتر در پیش خواهد گرفت؛ گرچه این موضعگیری نسبت به دیدگاههای پیشین ترامپ یا جیدی ونس تعدیلشدهتر است. انتخاب پیت هگست بهعنوان وزیر دفاع برای من درخور توجه است؛ چراکه او فاقد سابقه مدیریتی است و به نظر میرسد دلیل اصلی این انتخاب، نفوذ رسانهای او باشد.
این تصمیم یادآور انتخاب رکس تیلرسون بهعنوان وزیر خارجه است؛ انتخابی که بیشتر بر مبنای ظواهر و نه هماهنگی سیاسی صورت گرفت. از این جهت، چنین انتخابی چندان دور از انتظار نیست. انتصابات اخیر در حوزه امنیت ملی آمریکا، بهویژه از دیدگاه ثبات و حاکمیت قانون، نگرانکننده است. انتخاب تولسی گابارد بهعنوان مدیر اطلاعات ملی، به دلیل اظهارات بحثبرانگیز و گرایشهای سابقا همسو با کشورهایی مانند سوریه، ایران و روسیه، با انتقادهای فراوانی روبهرو شده است. این انتصابها، نگرانیهای جدی را در میان کارشناسان سیاست خارجی از هر دو طیف سیاسی برانگیخته است. احتمالا تغییراتی در مواضع گابارد رخ داده که منجر به انتصاب او در این سمت کلیدی شده است.
راوی آگراوال: به نظر شما دیدگاه کسبوکارهای جهانی نسبت به دور دوم ریاستجمهوری ترامپ چیست؟
ایان برمر: در کوتاهمدت، فضای کسبوکار در آمریکا خوشبین خواهد بود. این خوشبینی ناشی از افزایش هزینههای مالی و پیشبینی کاهش مقررات در بخشهای مختلف، بهویژه در حوزههای مالی، فناوری، رمزارزها، نفت و گاز است. بااینحال، انتصاب رابرت اف کندی جونیور بهعنوان وزیر بهداشت، بر سهام شرکتهای دارویی تأثیر منفی گذاشته است. در مجموع، فضای تجارت و کسبوکار در این دوره را نسبتا مساعد ارزیابی میکنم.
پیشبینی میشود کاهش مالیاتها در دور دوم ترامپ تمدید شود؛ اقدامی که چالشهایی را برای اقتصادهای جهانی به همراه خواهد داشت. این سیاست به تقویت دلار کمک میکند، اما برای بسیاری از اقتصادهای نوظهور پیامدهای منفی دارد. در این میان، اسرائیل از معدود کشورهایی است که شاهد افزایش ارزش پول ملی خود بوده است. اوراق قرضه اوکراین نیز عملکرد خوبی داشتهاند؛ زیرا بازارها به برقراری احتمالی آتشبس کوتاهمدت با فشار ترامپ بر زلنسکی و پوتین امیدوارند. بااینحال، تأثیر این تحولات فقط در کوتاهمدت محسوس خواهد بود و نمیتوان با قطعیت درباره آینده بلندمدت آن نظر داد.
در بلندمدت، به نظر میرسد آمریکا با تورم درخور توجهی روبهرو خواهد شد که ناشی از سیاستهای تعرفهای و برخورد با مهاجران غیرقانونی است. همزمان، بسیاری از کشورها اقدامات احتیاطی بیشتری را در پیش خواهند گرفت؛ زیرا دولتهای مختلف بر این باورند که آمریکا دیگر رهبری قابل اعتماد نیست و ارزشهای این کشور با ارزشهای متحدان سنتیاش همخوانی ندارد. این وضعیت در بلندمدت پیامدهایی اقتصادی به همراه خواهد داشت. بااینحال، بازارها معمولا به این مسائل واکنشی نشان نمیدهند؛ زیرا عملکرد آنها منعکسکننده واکنشهای کوتاهمدت است. در حال حاضر، سرمایهگذاران همچنان به اقتصاد آمریکا اعتماد دارند.
راوی آگراوال: بیایید به خاورمیانه بپردازیم که سال مهمی را پشت سر گذاشت. میخواهم نظر شما را درباره کارنامه سیاست خارجی دولت بایدن در این منطقه بدانم. به نظرم، تصویر پیچیدهای است؛ زیرا آمریکا به دلیل همراهی با جنگ اسرائیل در غزه، به وضوح بخشی از قدرت نرم خود را از دست داد، اما موقعیت ژئوپلیتیکی واشنگتن حتی بهبود یافته است. با نگاهی به وضعیت حزبالله و حماس و فروپاشی حکومت بشار اسد در سوریه، دستکم برای آمریکا نتایج بسیار مثبتی داشت.
فرید زکریا: فکر میکنم تحلیل شما درست باشد و دقیقا باید موضوع غزه را از سایر مسائل جدا کرد. در مورد غزه، آمریکا همواره به دلیل حمایت از اسرائیل و بهویژه حمایت از جنگ بنیامین نتانیاهو در غزه، هزینهای پرداخت خواهد کرد، اما موقعیت آمریکا و اسرائیل بهبود چشمگیری یافته است. بسیاری از اسرائیلیها نیز معتقدند این جنگ بیش از حد طولانی شده و به غیرنظامیان غزه آسیب رسانده است. بااینحال، این مسئله بیشتر جنبه اخلاقی دارد و تأثیر چندانی بر توازن قدرت منطقهای به سود واشنگتن و تلآویو ندارد. پرسش اساسی این است که برای پنج میلیون فلسطینی که در آن منطقه زندگی میکنند، چه اتفاقی خواهد افتاد؟
راوی آگراوال: برخی این دوره را با «لحظه ۱۹۸۹ خاورمیانه» مقایسه کردهاند، اما شاید بتوان آن را نوعی تحقق وعدههای بهار عربی نیز دانست. نظر شما درباره بازآرایی ساختار منطقه و پیامدهای بلندمدت آن چیست؟
فرید زکریا: این یک بازآرایی ژئوپلیتیک است، اما نباید شباهت زیادی بین این دوره و ۱۹۸۹ قائل شد. شباهتی که بیشتر به آن میاندیشم، سال ۱۸۴۸ است؛ دورهای که اروپا شاهد انقلابهای گسترده و همزمان بود. تاریخ هرگز دقیقا تکرار نمیشود، اما الگوهایی وجود دارند که میتوان شباهتهایی در آنها یافت. نکته جالب درباره ۱۸۴۸ این است که انقلابهای بزرگ لیبرالی در اروپا رخ داد، اما تا سه سال بعد، یعنی ۱۸۵۱، تمامی رژیمهای محافظهکار و اقتدارگرا قدرت را پس گرفتند و انقلابها سرکوب شدند. بااینحال، اگر ۲۰سال بعد را بررسی کنید، میبینید که آن رژیمها به تدریج به سمت لیبرالیسم حرکت کردند.
چیزی مشابه این در جهان عرب در حال وقوع است. ابتدا شاهد واکنش شدید محافظهکاران و بازگشت نیروهای قدیمی بودیم که با بازسازی خود یا سرکوب مخالفان، کنترل اوضاع را به دست گرفتند. اما اگر به عربستان سعودی نگاه کنید، تغییرات عمیقی در حال وقوع است. این تغییرات نهتنها شامل بازشدن جامعهای بهشدت بسته، بلکه شامل ادغام اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی بیشتر با جهان است. این روند به دوبی، ابوظبی و حتی کویت نیز گسترش یافته است.
البته این تغییرات را نمیتوان حرکتی به سمت دموکراسی یا لیبرالیسم تلقی کرد. سیاست فشار حداکثری، گرچه در ظاهر قاطعانه به نظر میرسد، اما در عمل نمیتواند ایران را به همکاری وادارد. قراردادن یک کشور در وضعیت بنبست، صرفا آن را به سوی رفتارهای تحریکآمیز سوق میدهد. در این میان، ترامپ گرچه لفاظیهای شدیدی علیه ایران داشت، اما شاید رویکرد خود را تغییر دهد. اگر بخواهیم سیاست خارجی دولت جو بایدن در خاورمیانه را ارزیابی کنیم، باید گفت آمریکا تحتالشعاع فاجعه انسانی در غزه قرار دارد که لکهای سیاه بر اعتبار ایالات متحده است. ولی از منظر راهبردی، این بحران بیشتر به جایگاه اخلاقی آمریکا آسیب زده است نه موقعیت ژئوپلیتیکی آن.
راوی آگراوال: میخواهم به ایران بپردازم. در اطراف ترامپ، گروهی خواهان بمباران تأسیسات هستهای ایران هستند و گروه دیگری به ایده «پایان جنگهای بیپایان» باور دارند. فکر میکنید کدام گروه غالب خواهد شد؟
ایان برمر: این دو جناح میتوانند تا حدی با هم همسو باشند؛ زیرا اسرائیل ثابت کرده که در منطقه برتری نظامی درخوری دارد. احتمالا با روی کار آمدن ترامپ، حملات و تهدیدهای بیشتری علیه ایران صورت بگیرد. من احتمال دستیابی به یک توافق را میبینم. ترامپ به بسیاری از هنجارها و رویکردهایی که ایالات متحده همواره از آنها دفاع کرده است، پایبند نیست. بااینحال، او در حال حاضر قدرتمندترین کشور جهان را رهبری میکند و تجربه چهار سال ریاستجمهوری را هم دارد. شمار زیادی از کشورها وجود دارند که اکنون آمادهاند بسیار بیشتر از چهار سال پیش به ترامپ امتیاز بدهند و در برابر او نرمش نشان دهند. این به آن معناست که ترامپ شانس بالایی برای دستیابی به موفقیتهایی در حوزه سیاست خارجی در ماههای اولیه حضورش در کاخ سفید دارد.
راوی آگراوال: به موضوع تعرفهها بپردازیم. به نظر میرسد این حوزهای است که هر اتفاقی ممکن است در آن رخ دهد. ترامپ تعرفه ۲۵درصدی بر واردات فولاد از همه کشورها و ۱۰درصدی بر تمام واردات از چین را اجرا کرده است. فکر میکنید در نهایت به چه نتیجهای برسد؟ و شرکتها و مدیران عامل چگونه خود را آماده میکنند؟
ایان برمر: تردیدی نیست که در سیاست خارجی ترامپ، مسائل اقتصادی ازجمله تعرفهها، نقشی اساسی ایفا میکنند. از نگاه او، تعرفهها اولویتی بسیار بالاتر از موضوعاتی مانند فناوری و تکنولوژی دارند. در دوره پیشین، تمرکز او بر اعمال تعرفه ۲۵درصدی بر چین بود؛ سیاستی که بایدن هم آن را ادامه داد. ترامپ با در پیش گرفتن سیاستی که احتمالا به مصرفکنندگان آمریکایی آسیب میرساند ولی با دیدگاه عمومی مردم آمریکا همخوانی و همراهی داشت، رویکردی را در پیش گرفت که همچنان هم ادامه دارد. او بهشدت به اهمیت تعیین تعرفهها باور دارد و هرگز تلاشی برای کاهش آنها نکرده است.
مخالفت دونالد ترامپ با کسری تجاری حتی پیش از ورود به عرصه سیاست ملی و ریاستجمهوری نیز کاملا نمایان بود. بااینحال، اهداف او فراتر از کاهش کسری تجاری بوده و به دنبال ایجاد اشتغال، جذب سرمایه و افزایش سرمایهگذاری داخلی است و در این مسیر از سوبسیدها و تعرفهها بهعنوان ابزارهای اصلی تشویقی یا حتی تنبیهی بهره میبرد. دونالد ترامپ، برخلاف جمهوریخواهان سنتی و کلاسیک، حمایت اتاق بازرگانی ایالات متحده را ندارد. این عدم حمایت هم عمدتا به دلیل مخالفت اساسی ترامپ با جهانیسازی و تأکید او بر بازگرداندن شرکتهای چندملیتی به داخل کشور است.
او بهجای تسهیل فعالیتهای بینالمللی این شرکتها، به دنبال اعمال تعرفههای بیشتر است تا تولید داخلی بیشتر شود. در این میان، حتی تهدید به اعمال تعرفه ۶۰درصدی بر کالاهای چینی ممکن است به اقتصاد ایالات متحده آسیب برساند و اجرای آن بسیار بعید به نظر میرسد، اما مطرحکردن چنین سیاستهایی میتواند بهعنوان اهرمی برای مذاکره با چین مورد استفاده قرار گیرد. این رویکرد ممکن است شرکتها را ترغیب کند تا سریعتر از بازار چین خارج شوند، روندی که با توجه به عملکرد ضعیف اقتصاد چین در سالهای اخیر، شتاب بیشتری گرفته است. ترامپ میخواهد این شرکتها را به سرمایهگذاری در آمریکا تشویق کند تا توان اقتصادی آمریکا بیشتر شود.
راوی آگراوال: ترامپ با ورود به کاخ سفید، وعده خود درباره اخراج مهاجران غیرقانونی را عملی کرد؛ هرچند هنوز مشخص نیست تعداد اخراجیها چقدر خواهد بود و این روند تا چه زمانی ادامه دارد. به نظر شما، ترامپ این اخراجها را چگونه ادامه خواهد داد و چه سیگنالهایی از بازار میتواند بهعنوان محدودیتی بر تلاشهای او برای اخراج مهاجران عمل کند؟
ایان برمر: دولت ترامپ آماده است تا تمام هزینههای اقتصادی، تورم و چالشهای مرتبط با نیروی کار را که در پی مقابله با مهاجران غیرقانونی ایجاد میشود، بپذیرد. قانون در این زمینه کاملا به نفع او است. بسیاری از شرکتها از این واقعیت که با افراد بدون مدارک قانونی اقامتی همکاری میکنند، سود میبرند و ترامپ در تلاش است تا در این زمینه اقدامی جدی انجام دهد. این سیاست در ایالتهای قرمز (محافظهکار) هواداران زیادی دارد، اما در ایالتهای آبی (لیبرال) نیز نمیتوان گفت مورد حمایت نیست. در گذشته، ازجمله در چهار سال ریاستجمهوری بایدن، بسیاری از شهرهای ایالتهای آبی بهعنوان «پناهگاه» برای مهاجران غیرقانونی اعلام شدند.
اگرچه این ایده در حرف و تئوری جذاب به نظر میرسید، اما در واقعیت و با ورود مهاجران به این شهرها، شرایط بحرانی و پیچیدهتری نمایان شد. این وضعیت شباهت زیادی به تجربه اروپا دارد؛ جایی که بسیاری از دولتها در نهایت به سمت سیاستهای راستگرایانه و کنترل بیشتر مرزها تغییر رویکرد دادند. در ایالات متحده، به نظر میرسد سیاستهای مهاجرتی ترامپ به تدریج به جریان اصلی تبدیل شود و حامیان زیادی پیدا کند؛ چراکه مهاجرت همچنان یک مسئله بزرگ و تأثیرگذار در آمریکا باقی مانده است و این موضوع برخلاف جریان رسانهای دموکراتها و چپها، کاملا به نفع او پیش میرود. بااینحال، تورم، بهعنوان یکی از چالشهای اقتصادی مهم و اثرگذار، میتوانست در هماهنگی با سیاستهای ترامپ حرکت کند، اما سیاستهایی مانند تعرفهها، محدودیتهای مهاجرتی و همچنین هزینههای مالی، تأثیرگذاری آن را بسیار محدود کردهاند.
راوی آگراوال: حالا اجازه دهید به چالش دیگری بپردازیم؛ روسیه و اوکراین. فرید، شما بارها به کییف سفر کرده و چندین بار با ولودیمیر زلنسکی، رئیسجمهور اوکراین، مصاحبه کردهاید. با نگاهی به سال ۲۰۲۴، آیا اوکراین راهبرد درستی را در جنگ با روسیه در پیش گرفت؟ با توجه به اطلاعات کنونی و واقعیتهای میدانی، آنها باید به حمله در کورسک ادامه میدادند؟ واشنگتن باید حمایت بیشتری از آنها میکرد؟
فرید زکریا: حمله به کورسک واقعا موضوع پیچیدهای است. آن حمله تأثیر روانی عمیقی بر روحیه اوکراینیها داشت و میتوان گفت توان مقاومت در آنها را تقویت کرد. با این وجود، از نظر نظامی، کورسک اهمیت چندانی نداشت؛ در نتیجه میتوان استدلال کرد که نوعی انحراف و شاید اتلاف منابع بود. تأکید میکنم که نباید تأثیرات روانشناختی آن را نادیده گرفت؛ به همین دلیل تردید دارم که بتوان این تصمیم را کاملا غلط و اشتباه دانست. بااینحال، به نظر میرسد که تا پایان سال گذشته، نوعی اعتمادبهنفس بیش از حد در میان اوکراینیها شکل گرفته بود و آنها تصور میکردند در مسیر پیروزی قاطع برابر روسیه پوتین قرار گرفتهاند، اما به اندازه کافی بر این واقعیت کاملا ملموس تمرکز نکردند که روسیه، با جمعیتی چهار برابر و اقتصادی 10 برابر بزرگتر، توانایی بیشتری برای تحمل یک جنگ فرسایشی دارد. این جنگ، حتی اگر استعماری باشد، برخلاف جنگهای استعماری گذشته، در مرزهای روسیه جریان دارد. خطوط تدارکاتی برای روسیه بسیار کوتاه است و بنابراین تأمین مجدد تجهیزات و مهمات آسانتر است. بنابراین، شاید بهتر بود اوکراینیها تمرکز بیشتری بر دفاع مستحکم و تقویت مواضع خود میداشتند تا حملات گسترد و نهچندان توجیهپذیر نظامی.
با این وجود، باید تأکید کرد که اوکراینیها همچنان و با وجود هزینههای سنگین توانستهاند مواضع خود را حفظ کنند. چالش اصلی برای اوکراین، تأخیر در دریافت تسلیحات حیاتی از سوی حامیان غربیاش بوده است. درست است که کمکهای تسلیحاتی درخور توجهی به کییف ارائه شده، اما این کمکها تدریجی و پراکنده بوده است. دولت بایدن از اوکراین حمایت کرده است، از تشکیل ائتلاف بینالمللی گرفته تا اعمال تحریمهای اقتصادی علیه مسکو که به وضوح اقتصاد روسیه را تحت فشار قرار داده است، اما این تصمیمها همواره با ملاحظات سیاسی و راهبردی همراه بودهاند. نگرانی اصلی واشنگتن و متحدان اروپایی آمریکا، این بود که فشار بیش از حد ممکن است روسیه را که کشوری با سلاح هستهای است، به واکنشهای بزرگتر ازجمله حمله متقابل یا حتی جنگ مستقیم با ناتو تحریک کند. بنابراین، این توازن باعث شد تا کمکها محدود و مرحلهای باقی بمانند و اثرگذاری چندانی در میدان نبرد نداشته باشند؛ حتی اگر این به معنای کاهش سرعت پیشروی اوکراین باشد.
راوی آگراوال: ایان! میخواهم تحلیل شما را از موضوع اوکراین بدانم. نظرتان درباره احتمال دستیابی به توافق میان پوتین و زلنسکی چیست؟
ایان برمر: عملکرد مثبت اوراق قرضه در اوکراین نشاندهنده امیدواری بازارها به برقراری آتشبس است. مذاکرات اولیه ترامپ با پوتین نیز حاکی از عزم واشنگتن و مسکو برای پایاندادن به جنگی است که سهساله شده است. بااینحال، پایداری این آتشبس و تأثیر آن بر انسجام اروپا همچنان نامشخص است. احتمال دارد برخی متحدان اروپایی باز هم تمایل به همکاری مجدد با روسیه پوتین یا همسویی با سیاستهای ترامپ داشته باشند که این مسئله میتواند به وحدت اروپا آسیب برساند. در عین حال، باید این واقعیت را در نظر بگیریم که از دست دادن حدود 20 درصد از خاک اوکراین، لزوما به معنای سقوط اوکراین، برکناری زلنسکی از قدرت بدون برگزاری انتخابات یا فروپاشی اقتصاد این کشور نیست. ترامپ نیز تمایلی به سقوط اوکراین ندارد. در این میان، واقعیت میدانی را باید در نظر گرفت و وزیر دفاع آمریکا هم به این نکته اشاره کرده است که بازگشت به مرزهای قبل از سال 2014 امری غیرواقعبینانه است.
راوی آگراوال: آیا ۸۰ درصد باقیمانده از خاک اوکراین توسط اروپا محافظت خواهد شد؟
ایان برمر: در وضعیت فعلی، برخی کشورهای اروپایی ازجمله لهستان، کشورهای بالتیک، کشورهای نوردیک و احتمالا رومانی و فرانسه ممکن است آمادگی اعزام نیرو به اوکراین برای حفاظت از ۸۰ درصد باقیمانده از خاک این کشور را داشته باشند. بااینحال، تمایل آنها به انجام این اقدام، به شرایط مختلفی بستگی دارد؛ ازجمله به تأیید ناتو و حمایت ایالات متحده تحت رهبری ترامپ. با توجه به سیاستهای دونالد ترامپ، انتظار میرود او از توافق صلح میان روسیه و اوکراین، با در نظر گرفتن کاهش نقش ناتو در این معادله موافقت کند.
راوی آگراوال: به سراغ چین میرویم؛ شما روابط آمریکا و چین در دولت دوم ترامپ را چگونه تحلیل میکنید؟
ایان برمر: وضعیت اقتصادی حکومت کمونیستی چین در حال حاضر بدترین شرایط خود را از دهه ۱۹۹۰ و شاید حتی از دهه ۱۹۷۰ تجربه میکند. این شرایط باعث شده است چین در روابط خارجی خود هم رویکردی محتاطانهتر و ریسکگریزتر اتخاذ کند و رفتار تهاجمی خود را تلطیف کند. برای مثال، پکن اخیرا نیروهای خود را از مرز مورد مناقشه با هند، رقیب خود، عقب کشیده و شی جینپینگ، رئیسجمهور چین، پس از پنج سال اولین نشست دوجانبه خود را با نارندرا مودی، نخستوزیر هند برگزار کرده است. همچنین، چین به دنبال برگزاری نشستی با ژاپن است و این نشست احتمالا منجر به کاهش تنشها میان پکن و توکیو و برخی اقدامات اقتصادی خواهد شد. پکن در قبال اروپا نیز رویکردی ملایمتر اتخاذ کرده و در مورد تعرفههای خودروهای برقی، سیاست «بیشتر هویج، کمتر چماق» را در پیش گرفته است. در این شرایط، به نظر میرسد چین تمایل بیشتری به توافق با ایالات متحده پیدا کرده است و قصد ندارد رابطهای پرتنش با آمریکای ترامپ داشته باشد.
راوی آگراوال: منظورتان از «توافق» چیست؟
ایان برمر: برای مثال، در حال حاضر تعرفهای 10درصدی روی واردات از چین اعمال شده و چین نیز مقابلهبهمثل کرده است. حال اگر ترامپ به چینیها اعلام کند که تعرفههای سنگینتری اعمال خواهد شد، مگر اینکه آماده ارائه امتیازاتی باشید، چینیها احتمالا تمایل بیشتری به گفتوگو درباره جزئیات و ماهیت این امتیازات پیدا خواهند کرد. از سوی دیگر، انتصابهای رسمی ترامپ تاکنون شامل سیاستمدارانی با رویکرد تند و سختگیرانه علیه چین بوده است.
این رویکرد تنها به مسائل اقتصادی با چین محدود نمیشود، بلکه موضوعاتی مانند ماجراجوییهای پکن در دریای چین جنوبی و چالش تایوان را نیز دربر میگیرد. بنابراین، چین در تعاملات روزمره با دولت ترامپ، چالشهای بیشتری خواهد داشت. نباید فراموش کنیم که ترامپ به ارزشها یا نظامهای سیاسی کشورهای دیگر چندان اهمیتی نمیدهد. بنابراین، این واقعیت که چین کمونیستی مانند هر رژیم کمونیستی دیگری در تاریخ، یک رژیم خودکامه است، واقعیتی انکارنشدنی است، اما این مسئله به احتمال زیاد هیچ تأثیری بر تمایل ترامپ برای توافق با این کشور ندارد. شاید این مسئله در ظاهر برای بایدن اهمیت داشت.
دیدگاه بایدن بر اساس تقابل و رویارویی میان نظامهای دموکراتیک و خودکامه شکل گرفته است. درواقع «خوبها در برابر بدها» و چین همیشه در گروه «بدها» قرار دارد. اما در واقعیت بایدن هم اهمیت خاصی به نقض حقوق بشر در چین نمیداد و صرفا به شعارهای رسانهای اکتفا میکرد. ترامپ چنین شعارهایی هم نمیدهد؛ او به اویغورها، نسلکشی در سینکیانگ، حقوق بشر یا فقدان رسانههای مستقل در چین اهمیت خاصی نمیدهد و منافع آمریکا را در نظر میگیرد. به اعتقاد من، در بسیاری از جهات، ترامپ احتمالا بیشتر تمایل دارد که ایالات متحده شبیه چین شود تا اینکه چین را شبیه ایالات متحده ببیند.
source