در فیلمهای ترسناک، گاهی اوقات به این موضوع برمیخوریم که ویلن داستان فکر میکند در واقع یک قهرمان است. فیلمهای ترسناک بیش از هر سبک دیگری نیازمند شخصیتی منفی هستند که با انگیزههای مشخص دست به جنایت میزند؛ با این حساب، چه انگیزهای بهتر از اینکه شخصیت ما فکر کند در حق او بیعدالتی شده و با نام عدالت دست به کشتار بزند؟
همزات پنداری با ویلن داستان، نکتهای میباشد که فیلمهای ترسناک را غیرقابل تحمل میکند؛ اگر بتوانید ذهنیتِ شخصیتِ بد داستان را دریابید، به او نزدیک میشوید، و چه چیزی دلهره آورتر از این نکته که ذهن یک جنایتکار برای شما قابل درک باشد؟
البته باید اشاره کرد که اگر انگیزههای قابل قبول و قابل درک باعث میشوند شاهد یک ویلن فکر شده و قوی باشیم، پس انگیزههای اشتباه باعث میشوند ویلن داستان ما شخصیتی مبهم و ضعیف باقی بماند. وقتی که یک شخصیت به شکلی بیدلیل، بیثبات، غیر منطقی و بدگمان است، بیننده بدون اینکه دلیلی داشته باشد از او متنفر خواهد شد. و نکته دقیقاً همینجاست، اگر همینجور بیدلیل از کسی نفرت دارید کاملاً متفاوت است با نفرت داشتن به خاطر اینکه شخصیتپردازی او باعث شده که نفرتانگیز باشد.
یکی از ویلنهایی که شخصیت پردازی آن لنگ میزند شخصیت جیگساو (Jigsaw) در سری فیلمهای اره است. اکنون که فیلم Saw X در تئاترها اکران شده بهترین زمان برای بررسی شخصیت جیگساو و نقد جنبههایی از شخصیت او میباشد. با ما همراه باشید.
انگیزه جیگساو در سری فیلمهای Saw دقیقاً چیست؟
اگر در جریان نیستید، باید گفت که سری فیلمهای اره، مجموعهای دهتایی از فیلمهای بسیار خشونت آمیز در سبک ترسناک میباشند. شخصیت اصلی در این فیلمها یک قاتل سریالی روانی به نام جان کرامر است (که او را با لقبش یعنی جیگساو میشناسیم)؛ او به دلیل عارضه تومور مغزیِ غیر قابل درمان، در حال مرگ میباشد. پس از یک خودکشی ناموفق، او یکجور احساس تازه برای لذت بردن و درک کردن زندگی در خود پیدا میکند؛ او یک سری بازی که بر اساس تله، شکنجه و آزار دادن هستند طراحی میکند تا میل به زندگی در قربانیهایش را تست کند و اگر ممکن باشد در آنها تغییراتی بنیادین بوجود بیاورد؛ اما مسئله اینجاست که خیلیها از این بازیها جان سالم به در نمیبرند و آزمون را ناموفق پشت سر میگذارند.
در نگاه اول جیگساو قصد دارد درسی به قربانیان خود بیاموزد و انگیزهاش مشخص است؛ او حتی میگوید که از رنج کشیدن و شکستِ مخاطب خود هیچ لذتی نمیبرد و ترجیح میدهد موفقیت آنها را ببیند. او میخواهد مطمئن شود که قربانیاش لیاقت و میل به زیستن را با انجام کارهایی که از او درخواست میشود، داراست؛ حتی اگر این کار قطع کردن پای خود با اره باشد، یا فرو کردن دستش در ظرف اسید یا باز کردن معده کسی دیگر برای پیدا کردن کلیدِ تلهای که روی سرش قرار داده شده!
ضعف شخصیت جیگساو در همین ادعاهایش نهفته شده؛ او برعکس چیزی که میگوید نه عادل است و نه خیرخواه! او قطعاً یک قاتل روانی و یک متظاهر است.
جیگساو یک متظاهر دو رو است
برای اینکه ثابت کنیم جیگساو یک شخصیت مسخره و پر از اشکال است، بگذارید ابتدا نگاهی داشته باشیم به دو رویی و متظاهر بودنش. یکجور الگو در نحوه انتخاب قربانیهای او وجود دارد؛ او آدمهایی را انتخاب میکند که احترام چندانی به زندگی خود یا دیگران نمیگذارند و برای مفهوم زنده بودن ارزشی قائل نیستند. آنها یا جنایتکار هستند، یا مثلاً مامور بیمهای هستند که به دیگران حق بیمه نداده است یا بطور کلی آدمهایی هستند که جیگساو فکر میکنند زندگی خود یا دیگران را دور انداختهاند. این دیدگاه از آنجایی نشأت میگیرد که خود او در آستانه خودکشی، ارزش زندگی را فهمیده است و میخواهد که دیگران هم به اشتباهشان پی ببرند، حتی اگر به وخیمترین و خشنترین شکل ممکن باشد.
اما جیگساو در رعایت کردن این فلسفه ثبات ندارد؛ به عنوان مثال میتوان به شخصیت دنیل متیوز اشاره کرد که یکی از قربانیان او میباشد؛ او نوجوان بیگناهی است که به دلیل ارتباطش با پدر خود یعنی اریک متیوز که یک پلیس فاسد بوده، دارد تقاص پس میدهد! با وجود اینکه دنیل به کمک اماندا (کسی که تحت حمایت جیگساو است) نجات مییابد اما حضور او در محاکمه واقعاً ناعادلانه است چرا که او به خودی خود هیچ کاری نکرده که ارزش زندگی را زیر سوال ببرد. جیگساو، دنیل را بخاطر گناهان پدرش مجازات میکند و این انگیزه، پارادوکسی بزرگ در عقاید او ایجاد میکند؛ سوال این است که اگر آدمها باید مشکلات را خودشان حل کنند و ارزش زندگی را خودشان بفهمند، پس دنیل متیوز چرا به جای پدرش باید محاکمه شود؟
در فیلم Saw X بار دیگر میبینم که استدلالهای جیگساو برای انتخاب قربانیهایش از روی ناعادلانگی و تظاهر است؛ او میگوید که هیچگاه از روی غرض شخصی کسی را برای محاکمه انتخاب نمیکند اما واقعاً نمیتوان افرادی را که در این فیلم انتخاب کرده است، بدون دخیل بودن احساسات شخصی تلقی کرد. او در این نسخه از سری، کسانی را محاکمه میکند که به خاطر شرایط پزشکیاش، از امیدش برای درمان یافتن، سوء استفاده کرده بودند. هرچند شخصیتی مثل دکتر سسلیا پدرسون واقعاً حقش بود، محاکمه شود.
این دکتر به دل کسانی که بیماری لاعلاج دارند، یکجور امید واهی میدهد، اما درمانی که ارائه میدهد در واقع کلاهبرداری برای دزدیدن پول افراد در حال مرگ است. در قبال سسلیا نیز، جیگساو عادل نبوده؛ اگر طبق قواعد او، مکافاتی که افراد باید با آن روبرو شوند مطابق با جرمشان میباشد، پس چرا محاکمهی او به نسبت دیگران انقدر سادهتر است؟ محاکمهی سسیلیا این است که او باید در فاصله زمانی ده دقیقه کسی را بکشد که اصلاً به او اهمیتی هم نمیدهد؛ چنین کاری در مقایسه با مکافات دیگران واقعاً آسانتر است!
جیگساو ادعا میکند که عادل است، اما نیست
برخلاف چیزی که جیگساو ادعا میکند، او عادل نیست. شخصیت دنیل که از آن صحبت شد، مثال خوبی در این زمینه میباشد؛ ناگفته نماند که او فقط یک بچه بود! او آنقدرها زندگی نکرده که ارزش زندگی را بفهمد یا با خشم جیگساو روبرو بشود.
مثال دیگری که میتوان درباره آن صحبت کرد، شخصیت ادیسون کوردی (Addison Corday) میباشد که در همان محاکمه دنیل حضور دارد و تا حدی به او مربوط است؛ ادیسون بخاطر ارتباطش به اریک متیوز و همچنین فاحشگی، رباییده میشود؛ او واقعاً نشانی از عدم دوست داشتن زندگی بروز نمیدهد و با وجود میل واضحش به زندگی، وارد محاکمههای جیگساو میشود و میمیرد. او حتی در یکی از این محاکمهها برای نجات جان خودش، باید یک پادزهر را از داخل جعبهای پر از تیغ دربیاورد و با انجام این کار به خوبی میل به زندگیاش را نشان میدهد.
شاید کسانی باشند که بگویند جیگساو، اَدیسون را به این دلیل محاکمه کرد که فاحشگی را نوعی از تباه کردن زندگی میدانست؛ اما واقعاً همه چیز به اریک و انتقامگیری از او مربوط میشد.
در ادامه میتوان به شخصیت مورگان در Saw IV اشاره کرد که چون به شوهرش اجازه داده از او و دخترش سوء استفاده کند، به محاکمه اورده شده است! با وجود اینکه جیگساو فرصت انتقامگیری از شوهرش را برای او فراهم میکند، اما محاکمهی مورگان بیش از اینکه به عدالت نزدیک باشد، مثل سرزنشِ قربانی و پایمال کردن آدمی ضعیف بنظر میرسد.
علاوه بر انتخاب قربانیها، محاکمه و آزمونهای جیگساو، بعضاً ناعادلانه هستند؛ نمونه بسیار خوب این مسئله، آزمونی میباشد که برای جف دنلون (Jeff Denlon) در Saw III در نظر گرفته شده. جف پسرش را در یک تصادف از دست داده است و حالا باید به سه فردی کمک کند که میتوانستند از این واقعه جلوگیری کنند؛ یعنی رانندهی ماشین، تیموتی یانگ، یک نظارهگر که هیچ کمکی نکرد، دنیکا اسکات و قاضی هولدن که حکمی سبک برای مقصر ماجرا یعنی تیموتی بریده بود. اینها مشخصاً افرادی هستند که جف قصد انتقام گرفتن از آنها را داشته و بخاطر عصبانیتی که از آنها بخاطر ماجرای مرگ پسرش دارد، در کمک کردن بهشان تعلل میکند؛ این قضیه موجب مرگ تیموتی و دنیکا میشود. هیچ کدام از این دو، واقعاً در وضعیتی قرار نداشت که خودش را نجات بدهد، بلکه برعکس، باید به آدمی تکیه کنند که قصد انتقام گرفتن ازشان را دارد. چنین محاکمهای خیلی راحت حرف جیگساو مبنی بر شانس عادلانه هر شخص برای برنده شدن در بازی را نقض میکند و نشان میدهد که او بجای تغییر قربانیها، صرفاً دارد آنها را به شکل فجیعی آزار میدهد.
جیگساو، به قربانیهایش فرصت کافی نمیدهد
باید اشاره کرد قربانیها حتی اگر از بعضی تلههای تکی برنده هم بیرون بیایند باز احتمال دارد که بمیرند؛ یک مثال خوب هزارتوی سیمهای تیغی در نسخه اول است؛ ورود به این هزارتو واقعاً شوخی نبود و حتی با وجود انجام زمانبندی، احتمال ترسیدن و پا به فرار گذاشتن زیاد بود. همین که پا به فرار میگذارید توسط تیغها بریده بریده میشوید و حتی اگر از چالش موفق بیرون بیایید احتمالش زیاد است تا قبل از رسیدن کمک بیرونی، جان خود را از دست بدهید.
چالشهای غیرمنطقی دیگر مثل بریدن دست هم وجود داشت که حتی اگر فرد چنین کاری هم بکند بخاطر خونریزی زیاد احتمالاً میمیرد.
برای خیلی از تلههای دیگر مسئله کمبود زمان هم واقعاً به چشم میآمد. مثلاً شخصیت الیسون کری برای اینکه بتواند کلید قفل را به دست بیاورد باید در کمتر از شصت ثانیه آن را از داخل ظرف پر از اسید، با دست خالی بیرون بیاورد. محاکمهی ماسک مرگ نیز در کمتر از شصت ثانیه از قربانی خود میخواهد که برای به دست آوردن کلید چشم خود را از حدقه بیرون بیاورد! با وجود وضعیت روانی قربانیها که مشخصاً در حالتی پریشان و ترسیده سر میکنند، زمان بیشتری نیاز است تا با واقعیت امر روبرو بشوند و دستورالعملهای جیگساو را عملی کنند.
اوضاع برای آزمونهای فیلم Saw X حتی بدتر نیز میشود؛ جایی که جیگساو از قربانیان خود میخواهد که در کمتر از سه دقیقه پای خود را قطع کنند و مغز استخوان خودشان را بمکند یا قسمتهای از جمجمه خود را در زمانی کوتاه جدا کنند!
اگر نام چنین تستهایی را عادلانه میگذارید، دیگر حرفی باقی نمیماند! به وضوح بین ایدههای او و اعمالش فاصله زیادی وجود دارد.
علاوه بر قاتل بودن، جیگساو یک آدم عوضی هم میباشد!
باید اشاره کرد گاهی اوقات که یک نفر با کامل کردن آزمونها جان خودش را نجات داده است باز هم میمیرد! در نسخه دهم این سری، شخصیت گابریلا پس از اینکه برای خلاص شدن از دست غل و زنجیرها، دست و پای خود را به فنا میدهد، سسیلیا او را میکشد! با وجود اینکه جیگساو در آن لحظه از سسلیا میخواهد که گابریلا را به بیمارستان ببرد، اما بعداً اشاره میکند که حرکت سسیلیا را از خیلی وقت قبل پیشبینی کرده و خودش اجازه که چنین اتفاق ناگواری رخ بدهد.
جیگساو یک آدم عوضی و دو رو است! چرا؟ چون به قواعد بازیهایش عمل نمیکند و با وجود اینکه گابریلا در آن موفق شده بود، باز هم به بازیهای ذهنی خود ادامه داد.
به عنوان نکتهی نهایی بگذارید اشاره کنیم که شخصیت جیگساو قطعاً یک قاتل است؛ بعضیها دوست دارند استدلال کنند که چون او کسی را مستقیماً نمیکشد پس قاتل به حساب نمیآید! اما این امر ذرهای اهمیت ندارد، چون خیلی از بازیها و اعمال جیگساو مستقیماً زندگی افراد را هدف گرفته است و خودش هم گاهی اوقات بخاطر سرگرمی آنها را به کام مرگ میکشاند.
نکته در این است که شخصیت پردازی او حفرههای زیادی دارد؛ جیگساو علاوه بر یک قاتل روانی بودن به خیلی از حرفهای خود واقعاً عمل نمیکند و یک آدم دو رو و بیثبات است که خودش را همواره نقض میکند. یک عوضی کامل!
source