چه غمگینانه است، هر داستانی مرتبط به جنوب ایران تنیده در رنج جنگ است. قصههای جنوب حتی وقتی میخواهد از خانواده پرتنش به بنبست رسیدهای بگویند که تلاش میکنند شب عید خوش خاطرهای هر چند تقلبی بسازند، باز هم در سایه سیاه جنگ فرو میروند. فیلم روزی روزگاری آبادان داستان خانوادهای پنج نفره است در روزهای پایانی سال1381. جز سکانس ابتدایی فیلم بقیه داستان در یک لوکیشن میگذرد و میتوان فیلم تک لوکیشن دانستش. قصه فیلم در خانه محقری میگذرد که دردسرهایش بسیار آشناست. آبگرمکن خراب، تلفنهای یواشکی، ارتباطات مخفی، بیپولی و دعواهای تمام نشدنی زن و شوهری که تنها دلیل زندگیشان بچههایشان هستند.
محسن تنابنده، فاطمه معتمدآریا ستارههای فیلمند. سه بازیگر اصلیِ دیگر، چهره نیستند اما همگی بازی یکدستی دارند. روزی روزگاری آبادان اولین تجربه کارگردانی حمیدرضا آذرنگ است. تجربه بازیگری آذرنگ به عنوان یک تئاتری کهنه کار که از پس نقشهایش در سینما و تلویزیون هم خوب برآمده در بازیگردانی به کار آمده و همه بازیگران، چه ستارهها چه بازیگران بعدی اجرایی همسطح دارند. فیلم سال 99 برای اولین بار در جشنواره فجر اکران شد و بازخوردهای نسبتا مثبت از مخاطبان و منتقدان گرفت اما کرونا و اتفاقات دیگر سبب شد در صف طولانی اکران بماند و با تاخیر به پرده برسد.
اخطار لو رفتن داستان
ایده فیلم مطابق روایت خود آذرنگ از یک اتفاق واقعی برداشته شده. در سال 1381 درست در روزی که آمریکا میخواست به عراق حمله کند به اشتباه بمبی به یک منطقه آبادان خورد. بمبی که خسارت جانی برجا نگذاشت و داستانی دیگر داشت اما برای آذرنگ جرقهای شد. بستری که او در آن قصه خانوادهای را تعریف میکند که بسیار ایرانی هستند و تجربههایی از سرمیگذرانند که بیانگر چالشهایی است که آن سالها وجود داشت. چالشهایی که اغلب مادرها مدیریتش میکردند. اینجا هم خیری مادری است که سعی میکند بر خطاهای دیگران سرپوش بگذارد و خودش را بین فرزندان و شوهر خسته و زندگی نکردهاش قرار دهد تا از تنشها کم کند وصلحی هر چند سطحی در خانهاش برپا باشد. اما خودش هم آنقدر خسته است که سودای رفتن و زیرمیز زدن دارد. آنچه بین خیری و شوهرش مصیب و بچهها میگذرد تجربه مشترک نسلی است که جنگ و فقر و تناقضهای فرهنگی نگذاشت روزگار خوشی تجربه کنند. روزی روزگاری آبادان پیش از آنکه فیلم شود نمایشنامهای موفق بود که به اجرا رسید. توفیق این نمایش در اجرا کمک کرد تا آذرنگ در تجربه سینماییاش هم از همین قصه استفاده کند. سینما و تئاتر، هر دو هنر نمایشی هستند اما با زبانها و ابزارهای متفاوت. با این حال، بسیاری از کارگردانان ریشههای خود را در تئاتر پیدا کردهاند. این انتقال داستان از صحنه به پرده، گاه به آثار سینماییبدل میشود که همچنان بوی تئاتر میدهند.
کارگردانانی که از تئاتر به سینما میآیند، اغلب به دلیل آشنایی عمیق با ساختار روایت، دیالوگنویسی قوی و توانایی در خلق فضایی زنده و پویا، آثار متمایزی خلق میکنند. آنها به جای تمرکز بر جلوههای ویژه و تکنیکهای پیچیده سینمایی، بیشتر بر بازیگری، دیالوگ و تعامل شخصیتها با یکدیگر متمرکز میشوند. این رویکرد، به آثار آنها حالتی صمیمی و نزدیک به تجربه تئاتری میدهد.
فیلمهای این مدل کارگردانها، اغلب دیالوگهای طولانی و پیچیده دارند که در مشابهش در فیلم آذرنگ هم دیده میشود. دیالوگها در این فیلم هم نه فقط ابزاری برای پیشبرد داستان، بلکه عنصری کلیدی در شخصیتپردازی و ایجاد فضای دراماتیک است که به معنای نقص یا ضعف نیست تنها انتخابی است که از تجربهای آشنا میآید. حضور کارگردانان تئاتر در سینما، به غنای آن کمک میکند و باعث خلق آثاری میشود که به لحاظ ساختاری و محتوا، متفاوت از سایر فیلمها هستند.توجه به جزئیات، طراحی صحنه هم المان دیگری است که معمولا در فیلم این کارگردانان شاخص است. در روزی روزگاری آبادان هم طراحی صحنه کمک کرده فیلم فضایی باورپذیر و واقعی داشته باشد. دکور فیلم روزی روزگاری آبادان در تهران ساخته شده و خانه، به عنوان یک شخصیت زنده در این فیلم نقش مهمی ایفا میکند و نماد امنیتی کاذب است که شخصیتها به آن پناه میبرند.
فیلمسازی در یک لوکیشن محدود، هم فرصتی برای تمرکز بر روایت و بازیگری است و هم چالشی جدی برای خلاقیت بصری و تنوع محیطی. این محدودیتها گرچه هزینهها را کاهش میدهند اما آزادی عمل فیلمساز را محدود میکنند. تکرار دکور، کمبود تنوع بصری و محدودیت حرکت دوربین، در ایجاد تعلیق و چالش اشکالاتی ایجاد میکند.آذرنگ با گذاشتن لحظههای بامزه و داستانهای حاشیهای فرصت تنفسی به وجود میآورد و با کمک طراح صحنه تلاش میکند حرکت دوربین را بیشتر کند. سهیل دانش اشراقی برای این فیلم جایزه بهترین طراحی صحنه را برد.
اما به لحاظ محتوایی فیلم بیشتر به عنوان اثری سورئال شناخته میشود که در نیمه ابتدایی قصه، داستانی کاملا واقعی و منطقی دارد و در یک لحظه غافلگیرکننده کاملا تغییر میکند و حوادث به شکل غیرقابل توضیحی به سمت و سوی دیگری میروند که تنها میتوانند خیالات باشند و یا در داستانی غیرواقعی رخ دهد که البته جذابیت غیرقابل پیش بینی داستانی است که در روزی روزگاری تعریف میشود. اما خردهای که در این چرخش ناگهانی میتوان گرفت این است که پیش از نقطه تغییر، هیچ المان یا کدی در داستان گذاشته نشده که مخاطب بتواند بعد از این نقطه اتفاقات را بهم متصل کند. در چنین آثاری معمولا پیش از آنکه قصه به سمت سورئال شدن برود نشانههایی هرچند اندک و جزیی در قصه گذاشته میشود تا داستان به دو قطعه بسیار جدا افتاده از هم تبدیل نشود و نخی نازک بتواند دو قطعه را به هم متصل کند. این اتفاق در روزی روزگاری آبادان نمیافتد. در مجموع فیلم داستانی ضد جنگ دارد که از رنجهای یک سرزمین میگوید و خستگی چند نسل در جمله جملهاش پیداست.
source