در سیوچهارمین همایش بانکداری اسلامی، بزرگی مدعی شد؛ تجربه 45 سال نشان داد که تفکرات چپ اقتصاد ایران را بیشتر از مغول ویران کرد (انتخاب،
20/6 /1403). ایشان دو ادعا کرده است؛ اول اینکه پس از انقلاب، تفکر چپ تا به امروز حاکم بوده و دیگر اینکه نتیجه آن ویرانی بوده است.
در مقابل این دیدگاه، گروهی نیز در چند سال اخیر وضعیت کنونی را معلول حاکمیت لیبرالها میدانند. آنان معتقد بودند که لیبرالها اقتصاد ایران را در دست داشتهاند، ولی همواره آنان فرار به جلو کردهاند و مسئولیت تصمیمات خود را نمیپذیرند. به نظر میرسد در هر دو سخن به واقع خبطهای بزرگی رخ داده است.
مدتهاست به دام کلیگوییهای باطل که واقعیت آن را نفی میکند، افتادهایم. سخنانی که ترسیم یک وضعیت ایدئال از کل دوره پهلوی و یک تصویر از کل دوره پس از انقلاب ارائه داده و سپس در این مورد به قضاوت میپردازد. در حالی که اساسا حکومتها دارای فراز و فرود بوده و در دورههایی، موفقیت داشته و در دورههایی نیز با مشکلات و افول مواجه هستند. عملکرد دهه 40 را چگونه میتوان با عملکرد دهه 50 یکی دانست.
یکی رشدهای اقتصادی بالا با تورمهای بسیار پایین و حرکت به سمت یک سرمایهداری ملی را نوید میداد و دیگری با سیاستهای غلط منجر به بیماری هلندی شده، رکود به همراه تورم و از دست رفتن منابع ارزی بسیار را نتیجه داد. امری که در کنار سایر عوامل سیاسی و اجتماعی منجر به انقلاب شد. همین اتفاق نیز برای دوران پس از انقلاب باید ملاحظه شود. دوران پس از انقلاب نیز یک خط ثابت دنبالنشده و فراز و فرودهایی را تجربه کرده است. بنابراین اولین ایراد این کلیگوییها، بیتوجهی به فراز و فرود دوران و نگاه سطحی به یک دوره بهنسبت طولانی از تاریخ است.
یکی از مشکلات کشورهای در حال توسعه از جمله ایران، دولتهای بزرگ بوده است. بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول، این دولتها را تشویق کرده تا سیاستهایی را برای رسیدن به توسعه، اعمال کنند. برای این امر، ایران در دهه 70، سیاستهای تعدیل ساختاری را در همسویی با پیشنهادات این دو سازمان بینالمللی انجام داد. تلاش شد یارانهها حذف، دولتها کوچک و خصوصیسازی شده و نرخ ارز نیز آزاد شود. به این ترتیب حرکت به سمت اقتصاد بازار را آغاز کردند. تفکر حاکم بر دولت آقای هاشمی مانند نگاه خودش، تفکر اقتصاد بازار بود. همزمان با ایران، گروهی از کشورهای دیگر نیز به این توصیهها با آرمان دستیابی به اقتصاد بازار اقدام کردند. اما نتیجه چه شد؟ پس از چند سال، بر حجم دولت افزوده شد، کسری بودجه شدیدتر شد، بنگاههای دولتی تبدیل به بنگاههای خصولتی شد و نرخ ارز نیز بالاجبار در سال 74 در نرخ 300 تومان تثبیت شد؛ به علاوه اینکه کشور شاهد چند ناآرامی کوچک نیز در اعتراض به آن سیاست بود. در دولتهای هفتم و هشتم نیز مقامات اقتصادی نگاه به اقتصاد بازار داشتند. دولت نهم که با شعارهای چپگرایانه شروع کرد، در ادامه در دولت دهم به سمت آزادسازیها رفت. بنابراین کلیگرایی و تعبیرات 45 سال تفکر چپ یک توهم بیش نیست. این چه چپگرایی است که نرخ ارز از حدود هفت تومان تا به امروز بیش از 8570 درصد تنزل ارزش پیدا کرده است؟
بانک جهانی در ارزیابیهای خود، اعمال سیاستهای راستگرایانه تعدیل اقتصادی را که در دهه 70 در ایران نیز دنبال شد، نادرست دانسته و بحث از زیرساختهای لازم برای تغییر ریل را مطرح کرد. از این رو در سال 1995 بحث حکمرانی خوب را مقدم بر اصلاحات یادشده دانست. در مطالعات خصوصیسازی، بسیاری از این واگذاریها غارت منابع ملی تعبیر شد. آزادسازیها بدون توجه به زیرساختهای مناسب مانند حکمرانی خوب، بهبود فضای کسبوکار، منجر به سرمایهداری رانتی غارتی خواهد شد.
غفلت دیگر گوینده محترم، نادیدن شرایط تاریخی است. ایران هشت سال درگیر جنگ بود. آیا در این هشت سال امکان اعمال سیاستهای اقتصاد بازار برای همه کالاها و نرخ ارز وجود داشت؟ آیا کشورهای سرمایهداری در شرایط جنگی مانند دوران صلح کشور را اداره میکردند و کنترلی بر بازار و اقتصاد نداشتند؟ در دهه 90 اقتصاد ایران با شدیدترین تحریمها مواجه شد. آزادسازی قیمتها اعم از کالاها، نرخ ارز و دیگر متغیرها در شرایط تحریمی چه بلایی بر سر کشور میآورد؟
نکته دیگر اینکه آیا تمامی این 45 سال، روند اقتصاد منفی و نزولی بوده است؟ کافی است به روند اقتصادی حداقل هشتساله دوره خاتمی نگاهی شود و متوسط رشد اقتصادی، روند کاهش تورم، نرخ اشتغالزایی و… نیز دیده شود. باید با نگاهی تحلیل مسائل را دنبال کرد.
source