چون اسفندیار در کنار هیرمند پردهسرا برپا داشت، فرزند خود بهمن را فراخواند و از او خواست زیباترین جامههاى خویش را بر تن کند و به نزد رستم رفته، پیام گشتاسب بگزارد که شهریار ایران از او آزرده است. چرا به فروتنى نزد او نیامده تا بندگى کند، از اینرو کت فروبسته باید به درگاه شاه آمده، پوزشخواه شود.
چون اسفندیار در کنار هیرمند پردهسرا برپا داشت، فرزند خود بهمن را فراخواند و از او خواست زیباترین جامههاى خویش را بر تن کند و به نزد رستم رفته، پیام گشتاسب بگزارد که شهریار ایران از او آزرده است. چرا به فروتنى نزد او نیامده تا بندگى کند، از اینرو کت فروبسته باید به درگاه شاه آمده، پوزشخواه شود. بهمن به آن سوى هیرمند اسب براند، زال به پیشواز او شتافت و چون دانست بهمن براى دیدن رستم آمده و شتاب دارد، هرچه زودتر پیام نیاى خود را بگزارد، بهمن را با سوارى آشناى راه به نخجیرگاه رستم فرستاد و بهمن از دیدن آن یال و کوپال در شگفت شد که مبادا پدرش توان روبارویى با این یل سالدیده را نداشته باشد، بههمینروى از فراز بلندجایى، تختهسنگى را به سوى رستم غلتاند که رستم با جام مىاى که در دست و پارهگوشتى که به دندان داشت، با یک پا، سنگ غلتان را از رفتن بازداشت و بهمن را هراس بیشتر شد.
به ناگزیر بهمن بیمناک به نزد رستم آمد و آن پهلوان پیر به آیین ایرانیان، شاهزاده ایرانى را بنواخت و او را نزد خود بنشاند به شادنوشى و چون به سوى سراى رستم روانه شدند، بهمن پیام گشتاسب را بگزاشت و رستم در شگفت شد که چگونه چنین اندیشه خامى به گشتاسب راه یافته است. رستم در برابر این خواسته گشتاسب گفت:
source