لویناس زمانی گفته بود «چهره همان چیزی است که ما را از مردن بازمیدارد». این موضوع به تجربه شخصیاش در اردوگاه نازیها برمیگردد. لویناس میگوید که در انزوای توأم و وحشت خود در اردوگاه به سگی ولگرد برخورد میکند که برخلاف دیگران به لویناس همچون زندانی نگاه نکرده، بلکه دمش را طوری تکان داده که گویی او نه یک زندانی تحقیرشده بلکه آدمی معمولی است.
لویناس زمانی گفته بود «چهره همان چیزی است که ما را از مردن بازمیدارد». این موضوع به تجربه شخصیاش در اردوگاه نازیها برمیگردد. لویناس میگوید که در انزوای توأم و وحشت خود در اردوگاه به سگی ولگرد برخورد میکند که برخلاف دیگران به لویناس همچون زندانی نگاه نکرده، بلکه دمش را طوری تکان داده که گویی او نه یک زندانی تحقیرشده بلکه آدمی معمولی است. به نظر لویناس این سگ تنها «چهره»ای بود که انسانیت گمشدهاش را به او برگردانده و او را از مردن بازداشته است. ایده لویناس اولویت «دیگری» بر «من» است؛ او این ایده را بهمثابه وظیفه اخلاقی در نظر میگیرد، بنابراین به «چهره» لبخند میزند و در پی آن حسی از مسئولیت نسبت به دیگری در خود احساس میکند. «دیگری» موضوعی کلیدی در فلسفه، ادبیات و فرهنگ است. «دیگری» در شکلهای گوناگون ظاهر میشود؛ گاه در قالب «چهره»، گاه بهصورت «ناخودآگاه» یا بهصورت گستردهتر همچون فرایندی تاریخی نمایان میشود. در همه موارد، سوژه انسانی میکوشد تا خود را در تعامل با دیگری قرار دهد. در این شرایط، سوژه انسانی، «دیگری» را به رابطهای مداوم و متقابل با خود میکشاند؛ کاری که لویناس در روبهروشدن با سگ بهمثابه چهره انجام میدهد و فروید در روانکاویهای فردیاش تلاش میکند تا ناخودآگاه بهمثابه دیگری را به خود آورد.
source