با پایان جنگ جهانی دوم، جوزف استالین که از پیروزی بر آلمان هیتلری سرمست بود، فرمانی با برچسب «فوقالعاده سری» صادر کرد که برمبنای آن «ایجاد جنبشهای تجزیهطلبانه در آذربایجان ایران و جنوب دریای خزر» در دستور کار حزب کمونیست شوروی قرار میگرفت. در این سند به برخی سران جمهوری آذربایجان که در آن زمان از جماهیر تشکیلدهنده اتحاد جماهیر شوروی بود، دستور داده میشد که کسانی را در ایران پیدا کنند تا حزبی به نام «فرقه دموکرات آذربایجان» را تأسیس و جداییطلبی را تبلیغ کنند. دستور استالین آنچنان با جزئیات بود که در آن حتی نام تشکیلاتی که قرار بود تجزیهطلبی در آذربایجان ایران را پیگیری کند -فرقه دموکرات آذربایجان- ذکر و برای تبلیغ این تشکیلات تا جزئیاتی مثل «اهدای دستگاه چاپ به حزبی که قرار است با نام فرقه دموکرات آذربایجان تأسیس شود» تا این فرقه اقدام به انتشار نشریات خود کند که «حداقل تیراژ نشریات نباید از ۳۰ هزار نسخه کمتر باشد» در دستورالعمل صادر شده بود.
پس از صدور این دستور، مهمترین کار احتمالا پیداکردن خیانتکارانی در داخل ایران بود که بتوان وظیفه مزدوری همسایه شمالی را به آنها سپرد. وظیفه جستوجو و یافتن این مزدوران به هیئتی در جمهوری آذربایجان شوروی سپرده شد که از باقراف، تیمور قلیاف و میرزا ابراهیماف، اعضای حزب کمونیست جمهوری آذربایجان شوروی، تشکیل میشد (نفر آخر وزیر فرهنگ جمهوری آذربایجان شوروی هم بود). باقراف برای انتخاب رهبر فرقه، گزینههای مختلفی از جمله شبستری، پیشهوری و سلامالله جاوید را فهرست کرد که این افراد با هواپیمای نظامی و به صورت مخفیانه به باکو برده شده و مورد مصاحبه قرار گرفتند. بعد از این مصاحبهها، باقراف در نامهای که برای حزب کمونیست نوشت، تأکید کرد: «به لحاظ شخصیتی، برای حزبی که قرار است تشکیل شود رهبری پیشهوری مفیدتر است».
بدین ترتیب با دستور استالین و با سفر احمد یعقوباف، مستشار سفارشات شوروی در ایران به تبریز، مقدمات ایجاد این فرقه آماده شد تا در ۱۲ شهریور ۱۳۲۴ با انتشار بیانیهای، سیدجعفر پیشهوری تأسیس فرقه دموکرات آذربایجان را اعلام کند. فرقهای که در دوران خیانتبار خود، در هماهنگی با شوروی، حکومت خودمختار آذربایجان را برپا و تا زمانی که شوروی در ایرانِ پس از جنگ جهانی حضور نظامی داشت، در آذربایجان ایران خونهای بسیاری از ملیگرایان ایرانی در آن خطه را بر زمین ریخت. او اما مانند اعم مزدوران شوروی، سرنوشت تلخی یافت. با خروج نیروهای شوروی از ایران، نیروهای فرقه دموکرات آذربایجان -که خود را فداییلر میخواندند- تحت فشار نیروهای حکومت مرکزی قرار گرفتند که تهران برای اعاده حاکمیت خود بر آذربایجان به این منطقه گسیل داشته بود. پیشهوری در چنین شرایطی تلگرافی به میرجعفر باقراف، دبیر اول کمیته مرکزی حزب کمونیست آذربایجان -همان کسی که درواقع استعداد او در خیانت به تمامیت ارضی سرزمین مادری را کشف کرده بود- نوشت: «پدر عزیز و مهربان، خلق آذربایجان جنوبی، مانند همه خلقهای جهان، چشم امید خود را به خلق بزرگ شوروی و دولت شوروی دوخته است». پس از این نامه، پیشهوری در ۱۷ آذر ۱۳۲۵، نامهای به استالین نوشت که در آن از او درخواست میکرد: «مقدار کمی سلاح به ما داده شود، زیرا اگر سرکوبها به این روال پیش رود، جدایی [آذربایجان از ایران] دیگر ممکن نخواهد شد».
نامه پیشهوری از طرف استالین پاسخ داده میشود: «به نظر میرسد شما در بررسی وضع داخلی ایران و همچنین بُعد بینالمللی مسئله دچار اشتباه شدهاید».
به هر ترتیب در پاییز ۱۳۲۵، سرهنگ قلیاف، معاون وزیر امنیت جمهوری آذربایجان شوروی، سیدجعفر پیشهوری را فرامیخواند تا به او ابلاغ کند که از رهبری فرقه کنارهگیری کند. این به معنای پایان عمر بهرهگیری از او نزد سران شوروی بود. پیشهوری مستأصل میگوید: «آخر چطور میشود که من به این سادگی استعفا کنم؟ این رفتار جوانمردانهای نیست از سوی رفقای شوروی» و سرهنگ قلیاف، در پاسخ بهتندی میگوید: «سَنی گَتیرن، سَنه دِییر گِت!» (همان کسی که تو را آورده، به تو میگوید برو!).
سیدجعفر پیشهوری نهایتا به آذربایجان شوروی گریخت و یک سال بعد از فرار، پس از مشاجره لفظی با میرجعفر باقراف که حالا صدر وزیران جمهوری آذربایجان شوروی بود، در یک حادثه رانندگی کشته شد تا پرونده آنچه در تاریخ سیاسی ایران به نام «غائله آذربایجان» مشهور است، بسته شود.
*******
با فروپاشی شوروی، این کشور سودای تجزیه آذربایجان ایران را با خود به گور برد، اما ظاهرا در جمهوری تازهاستقلالیافته آذربایجان کسانی هستند که هنوز آن رؤیای شکستخورده را مزمزه میکنند. برپایی کنگرههایی مثل کنگره آذربایجانیان جهان در جمهوری آذربایجان و دعوت از برخی تجزیهطلبان آذری ایران، سفرهای جداییطلبان آذری به جمهوری تازهاستقلالیافته آن سوی ارس و حمایت همسایگان شمال غربی از تحرکات این افراد در داخل کشور، ضدیت آذربایجان با زبان و فرهنگ فارسی و تقابل با مشاهیر ایرانی مثل نظامی گنجوی، نشانههایی است که تأیید میکند حمایت از تحرکات جداییطلبانه در آذربایجان ایران، نه یک تاکتیک، بلکه یک روند استراتژیک برای باکوست.
روندی که البته تحت تأثیر روابط باکو و تلآویو، در سالهای اخیر شدت نیز یافته است.
در این میان، دیدار مسعود پزشکیان با برخی چهرههای تجزیهطلب آذری که بعضی از آنان سوابق مشعشعی در فحاشی و هتاکی به فرهنگ و تمدن ایرانی در فضای مجازی و حقیقی داشته و از این حیث، به بدنامی چهرههای شناختهشدهای هستند، پرسشهایی را درباره چگونگی هماهنگیها و تمشیت دیدارهای رئیسجمهور برمیانگیزد. بهویژه آنکه توضیح مقبولی نیز در پاسخ به این پرسشها به افکار عمومی داده نشد. هنوز کسی نمیداند که چهچیزی انجام این دیدار را ضروری کرده بود، مباحث طرحشده در آن چه بود و اساسا این چهرههای جداییطلب آذری ذیل چه عنوانی به رئیسجمهور معرفی شدند. تجزیه آذربایجان، رویکردی دستساز و مصنوعی برساخته از دیکتاتوری استالینی بود که پایگاهی بین مردمان آذربایجان نیافت و میتوان آن را امری مختوم دانست. اما چنین دیدارهایی میتواند مردم آذربایجان که هویت قومی خود را در هویت ملی یکپارچه ایرانی تعریف میکنند، آزرده کند. اهمیت پرهیز از چنین رخدادهایی در
همین است.
source