محمد کاظمی – تهران ۱۰ مرداد ۱۴۰۳
آرمان امروز : محمود دولتآبادی در سال ۱۳۱۹ در دولت آباد سبزوار از بلاد خراسان در یک خانواده کم درآمد و پر جمعیت متولد شد.
هنوز به سن بلوغ نرسیده بود که خواست هزینه خود را از گردن پدر و خانواده کم کند. تصمیم گرفت از روستا برای تلاش معاش به سبزوار برود و رفت. پس از مدتی نیز از آنجا به مشهد رفت و در مشهد مشغول کارهای یدی و کارگری شد. اما عشق به « تآتر و بازیگری » امان اش را بریده بود. با یک جهان دلهره از مشهد به سوی تهران رهسپار شد، به این امید که، ضمن کار در تهران در کلاس های « تآتر آناهیتا » به سر پرستی مصطفی اسکویی شرکت کند.
در تهران برای ورود به کلاس های تآتر، یکسال سرگردان شد. چون شرایط ثبتنام در آن کلاس ها داشتن ِ دیپلم بود که دولتآبادی نداشت. اما تسلیم نشد. سماجت و اصرار او کار را پیش برد و آقای اسکویی او را به عنوان هنر جو پذیرفت.
دولت آبادی هم سنگ تمام گذاشت و در تمام دوره های آن گروه در « بازیگری و نویسندگی » شاگرد اول شد.
عطش آموختن و ولع شنیدن ِ خاطرات و لهجه ها و گویش ها و نجوا های گوناگون از زبان مردم او را در هر کاری موفق و سربلند از کار در آورد.
دولت آبادی چنان ذوب ِ در تمرین و آموختن تآتر بود، که توانست چنان هنری و جنمی از خود نشان بدهد، که بتواند در هر نقشی ظاهر شده و حکایت تازه ای را روایت کند. بنابراین موفق شد در دهه ی ۴۰ در چند اثر جدی نمایشی، روی صحنه برود. از قبیل « شب های سفید » از داستایوفسکی « قرعه برای مرگ » از واهه کاچا « نگاهی از پل » از آرتور میلر و نیز چند اثر کم نظیر ایرانی مثل « شهر طلایی » از عباس جوانمرد « قصه ی طلسم و حریر و ماهیگیر » از علی حاتمی « ضیافت و عروسک ها » از بهرام بیضایی و « مرگ در پائیز » از اکبر رادی »
دولت آبادی در کنار بازیگری، خواندن و نوشتن را بسیار جدی می گرفت. به همین خاطر اولین داستانش « ته شب » را توانست در آن سال ها بنویسد و در نشریه « آناهیتا » چاپ شود.
تا اینکه اختلاف سلیقه و نظر ها کار خود شان را کرد و با تمام و عشق و علاقه ی دولت آبادی به بازیگری و بر آورده شدن بخشی از رویاهایش به ناچار از گروه تآتر جدا شد و برای همیشه صحنه و تآتر را کنار گذاشت. اگرچه این جراحی و جدا شدن از تآتر بسیار برای شان سنگین و غم انگیز بود. ولی کار های بزرگ فقط از انسان های بزرگ سر می زند. آن تصمیم ِ تلخ اما مبارک گرفته شد. و چه خوب شد که دولتآبادی به خانه ی اصلی خود یعنی « داستان نویسی » برگشت.
خانه ی اصلی و واقعی او اینجا بود.
نهنگ ِ اقیانوس شکاف ِ جهان ِ داستان سرابی می بایست، به اقیانوس قصه گویی باز گردد.
تاب و طاقت داستان های او را صحنه های محدود تآتر ایران در خود نداشت. دولت آبادی حرف و سخنی به پهنای فلک داشت و بین الملی می اندیشید و دریغ بود اگر داستان های او را جهانیان نخوانند و در او تأمل نکنند.
داستان نویسی جدی و مدرن با نوشتن ِ قصه ی « یکی بود و یکی نبود » محمد علی جمال زاده در سال ۱۳۰۰ اتفاق افتاده بود. آن قصه با تمام ِ شکل و روایت ِ سنتی خود، در آن روز بسیار مدرن و سبک جدید بحساب می آمد. و این یک اتفاق بسیار مبارک، در عرصه داستان نویسی در ایران بود. جمال زاده پدر داستان نویسی مدرن، راه را برای داستان نویسان بعد از خود باز و همواره کرده بود. پس از آن نویسندگان نامداری چون صادق هدایت، بزرگ علوی، ابراهیم گلستان، سیمین دانشور، جلال آل احمد، احمد محمود و غلامحسین ساعدی پا به عرصه داستان نویسی گذاشتند. هرکدام با نوشتن داستانی رنگ و بوی تازه ای به جامعه ی ایرانی هدیه کردند.
محمود دولتآبادی در دهه ی پنجاه، ظهور تمام و کمال خود را به ایران و جهانیان عرضه کرد.
دولت آبادی مقدمات داستان نویسی را در دهه ی چهل با نوشتن ده ها داستان کوتاه و بعضاً بلند، مثل « هجرت سلیمان » « گاواره بان » « آوسنه ی بابا سبحان » و غیره ….تمرین کرده بود، که بعضی از همان داستان های کوتاه، در قامت خود یک شاهکار در بین نویسندگان معاصر بحساب می آمد. دولت آبادی از آن انسان هایی است که زندگی را خوب می شناسد و به مشکلات روحی و روانی آدم های داستانش اشراف دارد و حق مطلب را به عالی ترین وجه ادا می کند. همین حس و هنر است که داستان های او را خواندنی و ماندنی می کند. نویسنده ای نمی شناسم، که چون او در هنگام نوشتن، چنان در گیر حس و عاطفه و شور نوشتن باشد.
source